[Tuesday, January 30, 2007]
[
Link] [
]
پی پی پر رنگ یا کم رنگ، مساله این است!
می گم بچه داری چطوره؟
می گه باید همش مواظب همه چیز باشی. چرا کم شیر خورد؟ ایندفعه که زیاد خورد نکنه دلش درد بگیره؟ چرا نمی خوابه؟ برای چی گریه می کنه؟ نکنه درد داره؟ چرا فاصله بین پی پی هاش زیاد شده؟ چرا رنگ پی پی اش پررنگه؟ چرا ایندفعه انقدر کم رنگه؟ نکنه مریض شده؟ همش فکر می کنم بچه ام زیادی لاغره. آخه ده روز زودتر سزارین ام کردن. دکتر گفت چند روز طول می کشه تا معلوم شه بچه زردی نداره. بعد می تونین بیارین تا ختنه اش کنیم. شکمم خیلی بزرگ شده. انگار که شکمم از نه ماهه تبدیل شده به هفت ماهه. می ترسم شکمم دیگه کوچیک نشه. از فردا قراره شکم بند ببندم. الانم خوابه. روزا می خوابه و در عوض تمام شب بیداره.
می گم پس از این لحاظ به خاله اش رفته!
تلفن رو که قطع می کنم یه نفس عمیق می کشم و به این فکر می کنم که خیلی سخته!
[
Link] [
]
فریدا
هیچ کی به اندازه من احساس "فریدا" رو زمانی که قیچی رو دستش گرفت و با بی رحمی تمام موهای سرش رو کوتاه کرد، درک نمی کنه...
جدی می گم
[Monday, January 29, 2007]
[
Link] [
]
فندک گازی هندوانه آسا
روی تخت دراز کشیدم، زیر پام یه بالش گذاشتم و به تابلو ژاکلین مصمم و غمگین نگاه می کنم. از کتابایی که پایین تختم روی هم انبار شدن یکی رو بر می دارم. دستمو دراز می کنم تا آباژور بالای سرم رو روشن کنم که باز کارت پستال و شمع و دفترچه تلفن ام از روی عسلی می ریزن زمین. حوصله ندارم از جام پاشم. لای کتاب "سیمای زنی در میان جمع" رو باز می کنم و زیر جاهایی رو که خط کشیده ام می خونم.
"وقتی از چیزهای اساسی زندگی صحبت می شود، چه ارتباطی بین یک چوب کبریت، نه یک چوب کبریت درست و حسابی، نه نه حتی نصف آن، بلکه یک چهارم آن که با آن یک زندانی موفق می شود که در دل شب سیگارش را روشن کند، و یک فندک گازی به بزرگی یک هندوانه وجود دارد، که بعضی اشخاص- از همه بدتر سیگاری هم نیستند- روی میز کارشان می گذارند؟ چه تناسبی می توان بین یک چهارم یک چوب کبریت و یک فندک گازی هندوانه آسا برقرار کرد؟ عدالت در این میان چه محلی از اعراب دارد؟ "در بعضی مواقع ناچار از پذیرش این حقیقت هستیم که برای بسیاری از سوال ها جوابی وجود ندارد!
[
Link] [
]
دیروز برای خرید چند تا کتاب رفته بودم بازارچه کتاب. فقط توی یکی از مغازه های اونجا آرامش دارم و هر دفعه مستقیم می رم سراغش. ایندفعه که رفتم به جای فروشنده میانسال قبلی دو تا دختر و پسر که تقریبا همسن بنظر میومدن تو کتابفروشی بودن. دختره روی یه چارپایه نشسته بود و در حالی که یه کتاب رو از روی بی حوصلگی ورق می زد به کتابا تکیه داده بود. حواسش نبود و هر از گاهی که پسره بهش می گفت تاکتابی رو به من بده خیلی سنگین از جاش پا می شد بدون اینکه به من نگاه کند کتاب رو بهم می داد و دوباره سر جاش می نشست. وقتی پسره گفت :" آخیش فردا و پس فردا تعطیله دیگه قرار نیست بیام اینجا" منم خندیدم و گفتم :" شماها که دائم سر کار هستین تعطیلی بهتون می چسبه برعکس شماها اینروزا من حالم از هرچی تعطیلیه بهم می خورد" دختره بدون اینکه سرش رو از کتاب بلند کند گفت: "من نه تعطیلی خوشحالم می کند، نه سر کار اومدن. کلا هیچ چی خوشحالم نمی کند."
نمی دونم چرا از دیروز تا حالا همش دارم به دختره فکر می کنم و با یادآوری لحن خالی حرف زدنش تنم می لرزه ...
[
Link] [
]
دوستم یه دونه نی نی گولویه کوچولو بدنیا آورده. حالا دیگه من خاله هستم. :)
[Sunday, January 28, 2007]
[
Link] [
]
الف میگوید ما ایرانیها همهچیز را از آخر به اول تجربه میکنیم، اول پستمدرن میشویم، بعد مدرن و بعد سنتی.(
+)
[Friday, January 26, 2007]
[
Link] [
]
Rosemary's baby
دیشب فیلم Rosemary's baby جناب پولانسکی رو دیدم.وسطای فیلم از شدت اضطراب به پی پی خوردن افتاده بودم. لعنتی شباهت عجیبی به یه سری از کابوس هام داشت. بخصوص آخرای فیلم دقیقا احساس می کردم که تمام اتفاقات از جنس فضای فاز خواب های منه و یکی رفته تو خوابام و فیلم برداری کرده. پووف...
فیلم Intimacy رو هم دیدم. دقیقا هیچ ربطی به کتابش نداشت. یه چیزی از فیلم که اذیتم می کرد لهجه بریتیش اش بود.خیلی مسخره و احمقانه است ولی وقتی لهجه بریتیش می شنوم نمی دونم چرا بی اختیار متن های شکسپیر میاد جلوی چشمم و وقتی می بینم که یکی با اون لهجه غلیظ بریتیش فحش می ده و راه و بیراه از کلمه فاکینگ استفاده می کنه یه جوری معذب می شم! روی هم رفته انتظار داشتم که فیلم بهتری باشه. یه جای فیلم رو خیلی دوست داشتم. اونجایی که عکس جان لنون و کفش های قرمز بچه اش رو بروی هم بودند.خودشم در حالی که این ور اونورش نرده بود به دیوار تکیه داده بود...
[
Link] [
]
حوصله ای که سر رفته است
تا حالا شده روزهای متمادی از خونه بیرون نرفتم و اصلا احساس کسلی و تنهایی بهم دست نداده. ولی حالا فرق می کند. همین که آدم بدونه هر وقت که اراده کنه نمی تونه بره بیرون کافیه. حوصله ام بدجوری سر رفته و احساس می کنم در و دیوار خونه داره هر لحظه تنگ و تنگ تر می شه. هووم... امروز دلم دونات خورون می خواست خب!
+
داشتم جزوه رایتینگ ام رو ورق می زدم. معلممون خیلی شوخ طبع بود و از جمله آدمای معدودی بود که از چشماشون معلومه که کارشونو دوست دارن و بهش عشق می ورزن. یه جایی تو جزوه از قولش نوشته ام که سعی کنیم اصلا اشاره ای به موضوعات مذهبی، ملی، قومی، قبیله ای و نژادی در رایتینگمون نکنیم و اگر خواستیم از کسی نقل قولی بیاریم اولا طرف آدم معتبری باشه و ثانیا هیچ وقت از شخصی که ربطی به موضوعات گفته شده دارد، نباشد. بعد یادم افتاد که علنا گفت:" اصلا از مملکتتون صحبت نکنین! ماها که آل ردی تروریست هستیم و کسی که داره به برگه تون نمره می ده می گه بذار تا اونجایی که از دستم بر میاد نذارم بیاد کشورم!" داشتم فکر می کردم چه بدبختی ایه که از آوردن اسم کشورمون باید شرم داشته باشیم. تازه از اونم بالاتر من بیچاره آز آوردن اسم رشته تخصصی ام هم دچار شرم مضاعف می شم! و همین موضوع کارمو برای رفتن سخت تر می کنه!
+
غزل به صرف صبحونه اومده بود عیادتم. بعد از صرف نیمروی درکه ای و یه نوع پنیر فرانسوی که بوی جوراب می ده، فنجونای قهوه مون رو برداشتیم و اومدیم روبروی تلویزیون تا با لذت قهوه هامون بخوریم و فال بگیریم. توی فالم یه درخت بزرگ بود که روش رو یه عالمه برگ و برف پوشونده بود و یه جفت کفش قرون وسطایی یه اروپایی که بطور شگفت آوری کمدی بود.
حالا پیدا کنید پرتقال فروش را! :))
+
راستی این ADSL ، ADSL که می گن چیه؟
یه بار یه عمله سر ایران زمین ازم پرسید: "خانوم این گلستان، گلستان که می گن کجاست؟" حالا شما هم این جمله ای رو که بالا نوشتم با همین سبک بخونین!
[Thursday, January 25, 2007]
[
Link] [
]
امروز وقتی بابای اردشیر فهمید که من به بچه اش می گم راسپوتین خیلی شاکی شد و یه حرفایی زد که منو بدجوری برده تو فکر... می گفت : "تو وجدان نداری؟! فکر نمی کنی بچه دچار دوگانگی شخصیت می شه؟ اگه پس فردا از روی افسردگی بره تو خیابونا و معتاد بشه همش تقصیره توئه!"
[Tuesday, January 23, 2007]
[
Link] [
]
سلام بر می نی ژوپ!
به سلامتی یه هفته باید خونه نشین شم. رگ پام بعد از اون آمپوله همچین تیر می کشه که نمی تونم راه برم (حتی لی لی) . انگار فهمیده که دیگه داره غزل خداحافظی رو می خونه... دلم برای می نی ژوپ هام تنگ شده. :دی
[
Link] [
]
بانوی موسیقی و گل
شاپری رنگین کمون
به قامت خیال من
مل مل مهتاب بپوشون...
[Monday, January 22, 2007]
[
Link] [
]
امروز یه کارت بدون فیلتر گیر آوردم و اولین جایی که رفتم اورکات بود. دونه دونه صفحه ها رو ورق زدم و عکس دوستامو دیدم. یه عالمه دوست از جاهای مختلف همه و همه کنار هم. یه عالمشونو فراموش کرده بودم و با دیدن عکساشون کلی خاطره از اون زیر زیرا سرو کلشون پیدا شد. یه عالمه آدم که لینکشون بر می گردد به رابطه هایی که کور شدن و با کور شدنشون تمام اون دوستا یهویی رفتن پی کارشون و منم پی کارم. تازه فهمیدم که چقدر هنوزم نمی خوام بعضیاشونو ببینم و چقدر نسبت به بعضیاشون بی تفاوت ام و چقدر هنوز خیلی هاشون رو که تعدادشون از همه اینایی که گفتم بیشتره دوست دارم و خدا می دونه چقدر دلم براشون لک زده و از اینکه هر دفعه می بینم کناراسمشون اسم یه کشور غیر از ایران نوشته شده غصم می گیره...
+
از فحش رکیک دادن خیلی بدم میاد مگر اینکه موقع رانندگی وقتایی که تنها هستم از دهنم در بره. همونقدر که از فحش دادن بدم میاد از شنیدشنشم چندشم می شه. اما وقتی آبی فحش های درجه 1 بی تربیتی می ده نمی دونم چرا انقدر می چسبه. یه جوری غیر چندشی فحش می ده و چنان از ته دل می گه که دل آدم خنک می شه. امروز کم مونده بود زنگ بزنم بهش بگم دلم از زمین و آسمون خیلی پره، توروخدا چند تا از اون فحش های آبدارتو ردیف هم کن تا یه کمی آروم بشم!
+
سرعت اینترنتم افتضاح است! چیکار کنم؟
[
Link] [
]
برای یه بارم که شده اومدم بی خیال پرنسیپ های زندگی ام بشم و جور دیگه ای باشم که بدجوری خورد تو ذوقم.
به قول معروف: "کچل نشو که همه کچلی طالع نداره!"
[Saturday, January 20, 2007]
[
Link] [
]
خدا یه وودی آلن گنده است!
یه بار شمال ویلامون دزد مسلح اومد. یه دستش قمه بود و اون یکی دستش هفت تیر، با لباس و نقاب سیاه و خفن. سرتون رو درد نیارم بعد از یه سری وقایع و اتفاقات که حوصله ندارم تعریف کنم (اینحوری نمی شه، فقط حضوری می تونم)از ترسم یه هفته صدام قطع شد و در نیومد! یادمه جریان دزده را برای هرکی تعریف می کردم از خنده روده بر می شد. چند وقت پیشا یکی از دوستانم که بعد از چند سال منو دیده بود گفت:" یادته ویلاتون دزد اومده بود؟ چند وقت پیش یادم افتاده بود. برای شوهرم تعریف کردم، کلی خندیدیم! " همه اینا رو گفتم تا بگم استعداد عجیبی دارم در خندوندن بقیه با تعریف اتفاقاتی که چندان برای خودم خوش آیند نیستند و به وقتش حسابی عصبی ام کرده اند.
جلل الخالق... خدایا دستت درد نکنه با این همه موجودات رنگ و وارنگی که خلق کردی! فقط موندم آیا باید شکرگزار باشم که افتخار آشنایی با این بندگان برگزیده ات رو نصیب من می کنی یا نه؟ این ورژنشو ندیده بود که دیدم! همش جای دوستامو خالی می کنم که چرا نیستند تا با آب و تاب جریان رو براشون وقتی دارم تو آشپزخونه مون شنیسل سرخ می کنم، تعریف کنم تا اقلا اونا بخندن و منم باهاشون همراه شم.
به قول آیدا خدا یه وودی آلن گنده است!
+
این مقاله هم شده قوز بالا قوز. شیطونه می گه از خیر این مقاله و اون سمینار لعنتی بگذرم و بی خیاله اون چندر غاز شم.مثل بچه آدم یه بلیط دوبی بگیرم، برم زیارت جناب راجر واترز باشد که رستگار شوم. هووم...بد فکری نیستا!
[Thursday, January 18, 2007]
[
Link] [
]
امشب از اون شبایی است که یه چیزی رو دلم سنگینی می کنه و فقط کمانچه هابیل علی اف یا تار رامیز قلی اف جواب می ده...
[Tuesday, January 16, 2007]
[
Link] [
]
[Monday, January 15, 2007]
[
Link] [
]
قوانین کپلر
جواب یکی از دانشجویان رشته مهندسی (اسم رشته رو نمی گم آبروشون نره!) به سوال "قوانین کپلر را نام ببرید." در درس "فیزیک پیش"
سه قانون کپلر:
1-خورشید به دور زمین می چرخد.
2-زمین فقط به دور خودش می چرخد.
3-هرگاه خورشید چرخش خود را از نقطه ای آغاز و در همان نقطه ختم کند یک سال (میلادی) را رقم می زند.
+
وقتی ابوی جان از روی ورقه جواب این نابغه رو برام خوند از شدت خنده رو زمین ولو شده بودم. بعد فکر کردم حتما یارو می خواسته مسخره بازی درآره. وقتی که کل ورقه اش رو خودم دیدم تازه فهمیدم همین که می دونسته قوانین کپلر شامل سه بند است و یه جورایی مربوط به خورشید و زمین می شه خیلیه. عاشق قانون سومش شدم. :)) حتما با خودش گفته چون کپلر خارجی بوده پس حتما مربوط به سال میلادیه!
محض اطلاع نمره اش شد 4!
[
Link] [
]
می نی ژوپ
" بهترين نوع پاسخ به هر سوال٬ پاسخی است که مثل مينی ژوپ باشد! آنقدر بلند که همه مطلب را بپوشاند و آنقدر کوتاه که جذابيت موضوع حفظ شود!!! "
آريل شارون
(در مصاحبه با اوريانو فالاچی٬ بعد از جنگ بيروت)
[Sunday, January 14, 2007]
[
Link] [
]
راسپوتین
موقع پیاده روی دوست دارم فقط یکی کنارم راه بره بعبارتی حضورشو احساس کنم بدون اینکه لازم باشه به حرف هاش گوش کنم یا باهاش بحث و گفتگو کنم. چون تا به امروز روباتی جهت پیاده روی با من ساخته نشده و به بازار نیومده و اصولا آدمیزادگان سالم دوست دارند صحبت کنند و ترجیح می دن بغل دستیشون مثل چوب بی صدا نباشه، این آرزوم برآورده نشده بود تا اینکه بالاخره پارتنر مورد نظرم رو پیدا کردم. بعد از ظهر ها سراغ اردشیر دوست داشتنی می رم و حدود نیم ساعت تا سه ربع پیاده روی می کنیم.
بین خودمون باشه جلوی بقیه اردشیر صداش می کنم ولی وقتی دوتایی باهم تنها هستیم بهش می گم "راسپوتین" . همیشه آرزو داشتم که اگه یه زمانی اسب یا سگ داشتم اسمش رو راسپوتین بذارم. فعلا تا موقعی که خودم یه دونه اسب یا سگ برای خودم داشته باشم اردشیرو راسپوتین صدا می کنم! :D
[
Link] [
]
امروز اومدم یه کم با گراف هام ور برم و فرمتشون رو ردیف کنم که دچار چندشی بس بسیار گردیدم و بی خیال شدم.
تا اول بهمن فرصت دارم که مقاله ام رو بفرستم. از همین حالا می دونم که همه کارهام می مونه برای شب آخر و تا صبح جلوی کامپیوتر خشکم می زنه. پینوکیو آدم شد ولی من هنوز نه...
+
این جلسه فیلم بینیمون هم انگار مالیده. خیلی جالبه با اینکه هر سه هفته ای یه بار دور هم جمع می شدیم ،خیلی موثر بود و کلی جو فیلم بینی منو می گرفت و باعث می شد که در طول هفته خیلی فیلم ببینم. امروز خیلی هوس کرده بودم که یه فیلم حسابی با بحث و نقد ببینم.
الان یه عالمه فیلم ندیده و کتاب نخونده دارم که احتمالا تا عید وقت نخواهم که با لذت و بدون عذاب وجدان سراغشون برم.
+
چه برفی میاد بیرون!
[Friday, January 12, 2007]
[
Link] [
]
آرزو
امسال اصلا احساس منه تنها و بیچاره و حیوونکی رو نداشتم. پروانه هام حسابی کیفشون کوک بود، شاخکاشون رو تکون می دادند، زیر لب آواز می خوندند و آماده بودند تا هر آرزویی را بر آورده کنند.از آدمایی که می گن هر چی صلاحمه پیش بیاد خوشم نمیاد. در حین آرزو کردن باید قلدر باشی. باید بگی آرزو می کنم اون چیزی رو که دوست دارم صلاحم باشه و خلاصه می خوام!
به ذائقه این
خانوم اطمینان کنید همانا هرگز ضرر نخواهید کرد. شماره 21 منوی رستوران چینی پایین گاندی. فقط یادتون باشه که کیکتون رو ندین تو یخچالشون نگه دارن چون مجبور می شین که کیک بی بی با طعم سیر با چایی هاتون میل فرمایید و برای اینکه غر نزده باشید صداتون رو در نیارین. ضمنا از آدامس اوربیت با طعم هندونه غافل نشین.
جای قرمز خالیه حسابی. :*
[Thursday, January 11, 2007]
[
Link] [
]
نات انلی دست فرمون بات آلسو رقص
من همیشه می گم مردی که دو خصلت زیر رو داشته باشه قابلیت این رو دارد که من عاشقش بشم. اول اینکه در عین اینکه تند و تیز و خفن رانندگی می کنه خیالم راحت باشه یعنی اونقدر به دست فرمونش اطمینان داشته باشم که کاملا رها کنارش بشینم و حتی برای یه لحظه هم فکر نکنم که ممکنه تصادف کنه.البته تجربه ثابت کرده که این مساله هیچ ربطی به دست فرمون نداره . بعضی از آدما از لحاظ شخصیتی اونقدر قابل اطمینان و قرص و محکم هستند که خواهی نخواهی آدم این حسه رهایی اش رو نسبت می ده به دست فرمونشون! دوم اینکه وقتی باهاش می رقصم و تو چشاش نگاه می کنم، دلم بخواد تا ابد باهاش برقصم.هووم...حل شدن در موسیقی و جواب هر حرکت با حرکتی مکمل.
[
Link] [
]
کد دار
این پست، فقط برای اینه که این تاریخ یادم بمونه.
بای د وی، پروردگارا من با خسیسی میونه ای ندارم. فعلا سفارش دیگری نیست. قربانت: پروانه ای
[Tuesday, January 09, 2007]
[
Link] [
]
اسکیپی
گاهی اوقات از یکی از حرکت های تعادلی یوگا به عنوان میزانی برای سنجش اوضاع و شرایط روحی ام استفاده می کنم. هر وقت تعادلم را از دست بدم می فهمم که سامتینگ ایز رانگ، هر چقدرم که بخوام خودمو خونسرد نشون بدم یا بخودم بخوام بقبولونم که حالم خیلی خوبه! حالا یه روش دیگه پیدا کردم. به جای انجام حرکت تعادلی یوگا، ناخن های دستم را فرنچ مانیکور می کنم. اگه تونستم خط های سفید و مستقیم بکشم یعنی اوضاع روحی ام خوب و منظمه. اگه مجبور شم چند بار ناخن هام رو پاک کنم و از از سر شروع کنم یعنی باید قرص قرمزامو شبا بخورم و قرص آبیا رو صبح ها!
برای اینکه به تصور شما کمک کنم باید بگم که این آزمایش ها یه چیزی تو مایه دستگاه اعصاب سنج هوشیار و بیداره (البته اگه یادتون بیاد)! ;)
+
اونروز سر کلاس زبان وقتی یکی از بچه ها معنی یه لغطی رو نمی فهمید، من یه مثالی از کارتون "اسکیپی" به ذهنم رسید و با ذوق و شوق به همکلاسی هام گفتم. دیدم همشون عین ببعی منو نگاه می کنن. بعد از اندی، یکی که سنش از من بیشتر بود یه چیزایی یادش اومد. خلاصه بعد از اینکه تو دلم می گفتم اینا عجب خنگولایی اند یادم اومد که بابا کارتون های زمان من به سن این گینگیلی ها قد نمی ده!
[
Link] [
]
پیش از خواب
گوسفندان را نمیشمارم!
یارانی را میشمارم که ترکشان گفتهام.
صورتهاشان را به یاد میآورم
که یکایک در برابرم ورق میخورند.
آنها را چون زخمها میشمارم...
و خوابم نمیبرد!
"غادة السمان"(
+)
[Monday, January 08, 2007]
[
Link] [
]
sad but true
راستش جدیدنا وقتی موسیقی "ای ایران" رو می شنوم نه تنها احساساتی نمی شم بلکه یه جورایی نیمچه عصبی می شم. امیدوارم دیگه کار به انزجار نکشه!
خیلی دردناک و خجالت آوره ولی چی کار کنم دست خودم نیست.
[Sunday, January 07, 2007]
[
Link] [
]
کانگوروی بدبخت
بعد از اینکه پولمو از اون ستاد لعنتی گرفتم اولین کاری که می کنم اینه که زنگ بزنم حال اون منشی بی تربیت رو بگیرم. "رو من گوشی قطع می کنی کانگوروی بدبخت؟" (قسمت داخل " ها رو با هر لهجه ای که دوست دارین بخونین لطفا)
حالا از شوخی گذشت، زنیکه جوری حرف می زنه و برخورد می کنه که انگار من گدا هستم و ایشون هم قراره از جیبشون به من صدقه بدن. عجب روزگاری شده. به قوله فرانکولا انگار این خانومه حالیش نشده کسایی که بهش زنگ می زنن برای خودشون هیولایی هستن! ;)
[
Link] [
]
سلطه جویی
ببین اگه فکر می کنی سلطه جویی فقط اینه که یکی با زور تو رو وادار کنه که کاری رو که اون دلش می خواد انجام بدی، سخت در اشتباهی. مظلوم نمایی و ایجاد احساس عذاب وجدان و دلسوزی در طرف مقابل یه نوع سلطه جویی است که اگه از من بپرسی می گم خیلی خطرناک تره. تازه ادب زیاد هم می تونه سلطه جویی باشه. نمی دونم تا حالا با راننده تاکسی ای که خیلی مودب است و کرایه تاکسی رو چند برابر می گیره برخورد داشتی؟ من که روم نمی شه به طرف بگم آقا چه خبره؟ اصولا روم نمی شه باهاش وارد بحث شم و سر پول بخوام چونه بزنم! می دونی، تمام اینایی که گفتم دست و بال آدمو می بنده و نمی ذاره راحت عمل کنی و تو رو سوق می ده به طرفی که نمی خوای و مجبور می شی کاری رو بکنی که نمی خوای.
+
اونروز که ناهار با بچه ها رفته بودیم بیرون، یه آقایی چند میز اونطرفتر از ما نشسته بود. فربد تا دیدش گفت من از این مرده بدم میاد. خیلی تعجب کردم و ازش پرسیدم چرا؟ گفت من اصولا از آدمایی که ظاهر مظلوم و نایسی دارند بدم میاد!
+
با یه ذره پدر سوختگی موافقم! فکر کنم یه ذره اش لازمه. تکرار می کنم "یه ذره". راستش از ترسمه که تاکید می کنم. چون آرزوهای این مدلی یهو می بینی سریعا برآورده می شن و یه موقع دست روزگار یه پدر سوخته ای می ذاره تو کاسم که تا هفت پشتم می گم غلط کردم این پستو نوشتم!
[
Link] [
]
یه صدایی ته دلم می گه به زودی همه چیز می افته رو غلتک.
فقط یه حسه. یه حسه عجیب...
بچرخ غلتک، بچرخ که خیلی وقته ایستاده ای.
[Friday, January 05, 2007]
[
Link] [
]
"مواظب باش پسرم، آن بالا کسی هست که می تواند روی همه ما بشاشد!" ( ایتالو کالوینو)(
+)
[Tuesday, January 02, 2007]
[
Link] [
]
چيزي كه دلم را نلرزاند، هدف من نيست.
"دوك الينگتون"
[
Link] [
]
WHY GOD?!!WHY?!!!!
پوستر قاب شده این نقاشی رو امسال دکتره و دوست دکتره راس ساعت دو بامداد بعد از عروسی بهم کادو دادن. اسمش Portrait of Jacqueline Roque with Flowers است که در واقع پرتره ژاکلین همسر دوم جناب پیکاسوئه. عاشق گردن درازشم. خوب! تا حالا همین کادو رو گرفتم به اضافه یه عالمه تلفن از اقصا نقاط دنیا که از همه بیشتر چسبیدند. ضمنا مرسی از تمام کسانی برام کامنت گذاشته بودند. مرسی :* (*به تعداد افراد می باشد)
+
The Women of Pablo Picasso (1881-1973)جناب پیکاسو یه موقع بد نگذره!
از بین همه این خانوما من از فرانسواز خیلی خوشم میاد. نمی دونم شاید بخاطر اینکه فقط
کتاب اونو خوندم.
+
با اینکه چند سالی تا سی سالگی ام مونده ولی شدیدا با اون قسمت سریال فرندز که تولد سی سالگی همشون را نشون می داد احساس هم دردی می کنم.* عاشق اون قسمتی هستم که جوئی روز تولدش موقع فوت کردن کیکش که از کثرت شمع در حال آتیش گرفتنه داد می زنه :
WHY GOD,WHY?!!!
Why are u doing this to us?
We had a deal,
Let the others grow old, not me!
*(The one when they all turn thirty ( Friends - Season 7 part 4
[Monday, January 01, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot