در عرض بیست و چند سالی که با خانواده ام زندگی کردم زیر بار خیلی از محدودیت ها رفتم اما زیر بار این نرفتم که خمیر دندون را از وسط فشار ندم. دعواهای متوالی اثر نداشت. خوب چه اشکالی دارد اینم سهم من بود از آنارشی . در عرض این مدتی که با هم زندگی کردیم حتی یه دفعه هم بهم نگفت که خمیر دندون را از وسط فشار نده. هردفعه صبح بعد ازمن خیلی خونسرد از ته تیوپ خمیردندون را فشار میداد که بیاد بالا. خلاصه اونقدر این کار ادامه پیدا کرد که بالاخره تصمیم گرفتم به این کارم خاتمه بدم. یعنی یه روز متوجه شدم بقدری عاشق هستم که حاضرم یه خاطرش هرکاری بکنم، حتی خمیر دندون را از وسط فشار ندم! تو رابطه یه نقطه ای وجود دارد که با تمام گذشته و مخلفاتش کنار میای و نمی گذاری هیچ پس مونده ای رو رابطه ات سایه بندازد. یه جور صلح درونی. الانم که دیگه اینجا نیست هر روز صبح با دقت از ته خمیر دندون فشار می دم. انگار اگه نکنم یه جورایی بهش خیانت کردم.

[Thursday, September 15, 2011]   [Link]   [ ]


هرچه دوست دارید بخورید و بیاشامید و اگه دیدید رو فرم نیستید ورزش کنید. حیف نیست صبح یه قاشق گنده نوتلا رو نون تست شده نمالید و با هورت چایی به عرش اعلا نرید؟ در راستای همین حرفا اینجانب دوز ورزشم را بیشتر کردم . در هفته به جای دو بار، سه بار می رم شنا. حالا همه این روده درازی ها را کردم که بگم امروز بنده با صحنه ای بسیار تاثیر گذار و آموزنده در استخر مواجه شدم که جهان بینی ام را عوض کرد و حیفه با شما شر نکنم. :دی فقط محض اطلاع خواستم بگم شایعه ای که در مورد برادران سیاهپوست رایج است، نه تنها بسیار صادق بلکه الحق بسیار راستین می باشد. خلاصه اصلا یه وضعی!


  [Link]   [ ]


من تکلیفم را با دخترایی که مدل بچه های دوساله صحبت می کنند نمی فهمم. شاید برای دوست پسرشون یا به طور کل آقایون این عمل کیوت و دلبرانه است اما من دست خودم نیست یه جوری معذب شم. یعنی نمی دونم چه جوری باید عکس العمل نشون بدم و باهاشون حرف بزنم. یه جوری احساس چوب بودن بهم دست می ده.

[Tuesday, September 13, 2011]   [Link]   [ ]

ناهارم

  [Link]   [ ]


منتظرم هرچع زودتر سال تحویل برسه و من سر سفره هفت سین آرزو بکنم که در سال جدید هروقت حموم کردنم تموم می شه ویزقوله دوش را ببندم که دفعه بعد آب یخ روی سرم نریزه. باشد که قبول افتد.

  [Link]   [ ]


یادمه تهران سر و کله یه مارمولکی توخونه مون پیدا شده بود که زیر میز تلویزیون احتمالا لونه اش بود. چون چند بار همون دور و برا اونو دیده بودم. برادر عزیز هم شده بود حامی این مارمولکه. می گفت : مارمولک حیوونه تمیزیه. سوسک ها و حشرات را می خورد و به جامعه خدمت می کند. اگه بخواین اینو بکشید باید از رو جنازه من رد شین! خلاصه از وحشت این مارمولکه من تا مدت ها نمی تونستم رو کاناپه دراز بکشم و تلویزیون تماشا کنم . هر لحظه احساس می کردم که مارمولکه رو دست و پامه و یه متر می پریدم هوا.
حالا اینجایی که من زندگی می کنم تو حیاط دانشگاه پر از مارمولک است. اولا می ترسیدم. بعد از مدتی عادت کردم و نترسیدم. الان وقتی می بینمشون دلم براشون ضعف می ره از بس که گوگولی مگولی و نمکی اند. ناخداگاه از بغلشون که رد می شم یه ماچی براشون می فرستم.
خواستم بگم آدمیزاد است دیگه، شرایط محیط روش اثر می گذارد.

  [Link]   [ ]


معیار من برای معاشرت با ایرانی های اینجا اینه که طرف زیاد ازم سوال نپرسد . یعنی در عرض ده دقیقه اول آشنایی سعی نکند تمام آمار خودم و جد و آبام و کلا زندگی ام را در بیارد. پشت سر بقیه نان استاپ حرف نزد و آدمای دور و بر را مسخره نکند. بخصوص وقتی بعدا ببینی با همون آدمی که پشت سرش حرف می زند و مسخره اش می کند خیلی هم جون جونی است و می شینه با اون پشت سر تو حرف می زند. ایرانی ها خیلی باهوشند و این جا خیلی اخ است نکند. اگه بد است برای چی اومدی؟ اگه اومدی حال نمی کنی چرا بر نمی گردی؟ البته منظورم اونایی نیست که به زور مجبور به ترک وطن شده اند و چاره دیگری ندارند. خوب با این شرایط به سختی کسی از این فیلتر رد می شه. احتمالا منم از دید اونا خیلی آدم گهی هستم. مهم نیست. اینجا آدم اونقدری وقت ندارد که خودشو درگیر دنیای کوچک اینجور آدما بکند و بی خودی برای خودش دراما و اعصاب خوردی فراهم کند.
لازم به توضیح نیست که از لحاظ آماری تجربه شخصی ام را بیان کرده ام. اگر نه همه جایی همه جور آدمی دارد. شخصا ترجیح می دم ملیت شخصی تعیین کننده انتخاب برای معاشرتم نباشد.

[Sunday, September 11, 2011]   [Link]   [ ]


یا تو خواب تو روزنامه خوندم یا واقعنی خوندم که الف نون داره میاد نیویورک. استرس گرفتم. مرتیکه عین لیدی گاگا می مونه. هر دفعه یه جوری آدمو سورپرایز می کنه. همش می ترسم دوباره بیاد یه زری بزنه ، به مامانم اینا ویزا ندن. برم گوگل کنم ببینم واقعا داره میاد؟

  [Link]   [ ]

همین جوری های شنبه

[Saturday, September 10, 2011]   [Link]   [ ]

Me To You


هی آیداهه! اینا همش مال توئه. :* بک گراند جدید برای دسک تاپم درست کردم.
نگران نباش همه جای دنیا آسمون یه رنگ است.
منم اینجا موندم با یه مشت نره غول و یه مشت ماده های زبون نفهمِ نچسب.
خلاصه چاکریم!

پ.ن: روش کلیک کنی کلی بزرگ و قشنگ می شه. :)

[Sunday, September 04, 2011]   [Link]   [ ]


منی که تلفنی صحبت کردن، چت کردن و ای میل نوشتن را دوست ندارم حالا مجبورم که با همه این راه ها باهاش ارتباط برقرار کنم. چند ساعت با اسکایپ، یاهو مسنجرو جی تاک سعی کردیم که مثل آدمیزاد صحبت کنیم. اونقدر هر کدومشون یه جوری اعصابمونو خرد کردن که دیگه از خیرش گذشتیم. فقط دارم به خودم دلداری می دم که بشریت با هر شرایطی بالاخره خودشو وفق می ده.
باور کنید این جی تاک خیلی پیچیده است. آخر هم نفهمیدم چه مرگشه. صدای او نمیاد. بعد فرق جی تاک و اون چت معمولی گوگل چیه؟ بعد چرا از اون باکس جی تاک اون نمی تونه بهم زنگ بزنه؟ بهش می گه که من یه جای دیگه بیزی هستم. و لاب لال لاب پووووف!
باز من شبا دیر می خوابم و این خوب نیست.

  [Link]   [ ]

[Thursday, September 01, 2011]   [Link]   [ ]


روی دو تا مولکول احمق کار می کنم که کل تابستونم را به ها دادن و هنوز نمی دونم این دیوونه ها چجوری دوست دارند روی سطح طلا بشینند. اکسپریمنتالیسته هم از ریور ساید پاشو گذاشته رو گلوم که پس چی شد په؟ باید یه ریپورت در مورد "تابستان خود را چگونه گذراندید؟" به استاد راهنمام بدم. به جای اون نشستم بک گراند دسک تاپمو عوض کردم و کلی خوش خوشانمه .

  [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]