دلمو خوش کرده بودم که سریال لاست رو ندیدم و تابستون می شینم با خیال راحت از اول نگاه می کنم. اونقدر هی اه و پیف کردین که دیگه همین یه دلخوشی رو هم دیگه ندارم.
+
قرار شد چهارشنبه شب بریم و یکشنبه شب برگردیم تا روز دوشنبه 8 صبح بتونه سر کلاسش حاضر شه. همین الان متوجه شدم که دوشنبه memorial day است و اینجا تطیله! فرض کن یعنی یه روز بیشتر می تونستیم بمونیم.

[Tuesday, May 25, 2010]   [Link]   [ ]


الان دقیقا تو شرایطی هستم که از اول رابطمون ازش می ترسیدم ولی انگار حالا که اتفاق افتاده اندازه ترسش درد ندارد. خیلی آروم و منطقی دارم عمل می کنم. صبح ساعت 4 رسوندمش فرودگاه. فردا در یه شهر دیگه Job interview دارد. چون وقت نداشت کت و شلوارش رو من بردم خشک شویی. کراواتش رو هم با هم انتخاب کردیم. در این چند روز اخیر چندین بار پرزنتیشن اش رو با دقت گوش دادم بطوری که الان عینشو می تونم اجرا کنم. خیلی احساس عجیبی دارم. نمی دونم کدوم حالت برای هردومون بهترینه. بخاطر همین نمی دونم اگه مورد قبول واقع شه خوشحال می شم یا ناراحت. لعنت به این مملکت که همه اسیر شغلشون اند.
دیگه کاملا مطمئنم که معده درد لامصب من فقط و فقط از استرس است.

[Monday, May 24, 2010]   [Link]   [ ]


آورده اند paper ات زمانی پابلیش می شود که دیگه ازش متنفر شدی و حاضر نیستی یه نیم نگاه بهش بندازی. فعلا من در مرحله قانع کردن استاد راهنمام هستم. من نمی فهمم عوض اینکه من اونو بپیچونم اون منو می پیچونه. باید از زیر کار در بری که بیفتد دنبال آدم.

[Friday, May 21, 2010]   [Link]   [ ]


امروز از اون روزایی است که ذهنم جمع و جور نمی شه که بشینم کار کنم. دارم مثلا دیباگ می کنم. از یه ور ای میل و فیس بوکم رو رفرش می کنم تا اگه یه موقع اوباما نامه شخصی برام فرستاده باشه در جا چک کنم! و از یه ور دیگه نشستم آرشیو وبلاگی که تازه کشف کردم(دیفال مستراح) رو می خونم و سعی می کنم بلند نخندم. خب معلومه دیگه یه تغییر تو کد می دم ران می کنم بعد یادم می ره چه غلطی کرده ام.
حالا دو راه پیش رومه. یا باید بند و بساطمو جمع کنم پاشم برم خونه بشینم پای تلویزیون رآلیتی شو ببینم و آبجو بخورم تا وقتی که رو کاناپه خوابم ببره یا همین الان باید پاشم یه قهوه خفن ویتنامی درست کنم و بزنم تو رگ و به قول معروف کانمو هم بیارم و تسلیم سرنوشتم شم.
پ.ن 1 در ضمن وبلاگ "دیفال مستراح" خداست. چرا من تا حالا این وبلاگ رو ندیده بودم.
پ.ن2 این اسلام الدین (یکی از هم آفیسی هام) هم چشمش در اومد از بس از جلوی مونیتور من رد شد و زل زد ببینه من دارم چی کار می کنم. آقا همینه که هست. امروز کار نعطیله.

[Thursday, May 13, 2010]   [Link]   [ ]

Research Life
After the meeting with advisor: http://emo.huhiho.com

Debugging your own code:http://emo.huhiho.com

Attending a lecture:http://emo.huhiho.com

Attending a talk suggested by your advisor:http://emo.huhiho.com

Experiment succeeds:http://emo.huhiho.com

Advisor on leave:http://emo.huhiho.com

Semester ends:http://emo.huhiho.com

Paper accepted:http://emo.huhiho.com

Experiment fails:http://emo.huhiho.com

Why did I choose this advisor?:http://emo.huhiho.com

Before exam:http://emo.huhiho.com

Paper rejected: http://emo.huhiho.com

Failure in comprehensive exam:http://emo.huhiho.com

Advisor praises:http://emo.huhiho.com

Everyone else goes for a trek and you have to stay back:http://emo.huhiho.com

7th year of PhD:http://emo.huhiho.com

Review comments on the final report asking you to rewrite 3 chapters and add 2 new:http://emo.huhiho.com

لینک از اینجا و اینجا .

[Wednesday, May 12, 2010]   [Link]   [ ]


استاد راهنمام رفت فنلاند. یه چند روزی نیست. دیروز زودتر از آفیس رفتم و امروز صبح یه کم بیشتر خوابیدم. حالا در کل وقتی هم هست نمیاد آفیسمون سر بزنه و اگه کمتر کار کنم آخرش به ضرر خودم تموم می شه ولی خوب چی کارش می شه کرد از لحاظ روانی هم که شده نیم ساعت بیشتر خوابیدن وقتی که نیست انگار یه مزه دیگه ای داره.
+
از موقعی که هی من گفتم باباجون این هیدروژن رو چرا اینجا باید بگذاریم و اونم با من جوری برخورد کرد که انگار من حالی ام نیست و آخرش هم بعد از 4 ماه معلوم شد که حق با من بوده دیگه حرف پست داکم رو گوش نمی دم. ای پست داک از دست من عصبانی باش و از عصبانیت بمیر!
+
الان بیشتر از یه ماه است که داریم برای یه road trip برنامه ریزی می کنیم. خداوند آخر و عاقبتش رو خیر کند که هیچ رقمه چشمم از اکیپ همراهمون آب نمی خورد.

[Tuesday, May 11, 2010]   [Link]   [ ]

ONCE

آخر هفته خوبی بود. هیچ کدوممون آفیس نرفتیم و کار نکردیم. گفتیم حالا اگه یه هفته ما کار نکنیم چرخه ریسرچ دانشگاهمون از کار نمی افتد. کلی کارای عقب مونده مون رو انجام دادیم. ماشینامون رو شستیم. خیلی وقت بود که دوستامون رو می خواستیم دعوت کنیم. هم با دوستامون وقت گذروندیم و هم دوتایی نشستیم فیلم ONCE رو دیدیم. وای خیلی چسبید! دقیقا یه همچین فیلمی رو می خواستم ببینم. به طور خلاصه یه آخر هفته آروم و ملس و مفید.

[Monday, May 10, 2010]   [Link]   [ ]


تا ریششو می زنه من حموم می کنم. تا حموم می کنه من تست پنیر و کره برای صبحونه مون درست می کنم . تا ملافه هارو تا می کنه و رو تختی رو صاف و صوف می کنه من کرم های صورتم رو می زنم. قبل از اینکه از خونه بیایم بیرون یکی یدونه موز از روی میز بر می داریم و می گذاریم تو کیفمون. روزمون شروع شد و رفت تا شب که به خاطر من از جاده ای برگرده که آهو داره.

[Wednesday, May 05, 2010]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]