In Bruges


توصیه می گردد. به من که خیلی چسبید.
In Bruges

[Thursday, August 27, 2009]   [Link]   [ ]

آی دهنت سرویس
از بعد از عید یه ثانیه نفس راحت نکشیدم. همین جور بلاست که از آسمون نازل می شه. دزدیده شدن دوچرخه ام، درست وقتی که تصمیم گرفته بودم مثبت باشم دیگه تیر خلاص بود.
به قول یکی از دوستان، آی دهنت سرویس! مادر فلان بی همه چیز! نمی شد چند روز بهم امون می دادی؟ گه سگ!

خسته ام...

[Monday, August 24, 2009]   [Link]   [ ]


آدم باید که برای خودش آهنگ های خوب بی خاطره داشته باشد
آدم باید که برای خودش جاهای مورد علاقه ی خودش، تنها، بدون خاطره ی کسی چه خوب و چه بد
باید که فیلم های تنهایی دیده ی خودش، کتاب های بی دست نوشته ی صفحه ی اول، لباس های مورد علاقه ی ساییده نشده بر عطر تن کسی، گردنبندها و انگشترهای کسی تحسینشان نکرده و دستت را نبوسیده، آهنگ های نخوانده در شب های مستی برای کسی داشته باشد
آدم باید که گوشه های بی خاطره ی امن سفید خالی دنیای خودش را داشته باشد اصلن. که برود تویشان برای خود خودش تنهایی بدون هیچ کس زندگی و خوشی کند.

* تا دارم قانون وضع می کنم، اضافه کنم که هر آدمی حق مسلمش است - حتا مسلم تر از انرژی هسته ای، که هر از چندگاهی یک هویی از پشت بغل بشود و دست هایی بپیچند دورش و سری فرو برود توی گردن و موهایش با نفس های عمیق و حرف های مهربان. بع له.
(+)

[Sunday, August 23, 2009]   [Link]   [ ]

آخیش :)
امتحان کوالیفایر پاس شد رفت پی کارش. هم اکنون جزو خوشبخت ترین افراد روی زمین ام
آخیش...
پروردگارا یه کم امونم بده می خوام ولو شم. می شه بسه؟

[Thursday, August 20, 2009]   [Link]   [ ]

va khodavand interview ra afarid!
ey malakhak joonam emroozam hava maro dashte bash o ye tekooni be khodet bede o bepar.
chakerim!

  [Link]   [ ]

19
*

[Monday, August 17, 2009]   [Link]   [ ]

(500) Days of Summer

فیلم (500) Days of Summer شدیدا توصیه می گردد. اگه تا حالا ندیدین.

[Sunday, August 16, 2009]   [Link]   [ ]


بعضی‌ وقت‌ها تو نه مسئولی نه مقصر. فقط محکومی. به جرم بودن اصلا محکومی. یک درد‌هایی هست که تو نخریدی،‌ نخواستی، اما آمد. یک روز آمد. آمدند. در یک اتاق به جان تو، به روح تو آمیختند و ماندند. مثل آن مادری که بچه اش یک روز رفت. مادر سال‌ها بعد می‌تواند بخندند و سیاه دیگر نپوشد،‌اما می‌گویند که هر بچه‌ای، هر عروسی، هر دامادی یک بعض می‌چسباند ته گلویش. خودش که نخواست که بچه‌اش برود.

می‌شود داد و بیداد هم کرد. گریه کرد. به سبک خودت کولی بازی‌ هم درآورد. جیغ و داد هم کرد. این‌ها مثل مسکن است. خب چند ساعت ساکت می‌شوی. یکی نازت می‌کند، قربان صدقه‌ دردت می‌رود و تو سرت را می‌گذاری توی سینه‌اش و مسکن خوب است، اما همیشه که نمی‌توانی سرت را آنجا نگه داری. لاجرم اثر استامنوفین که خوب است، مرفین هم باشد تمام می شود. بعد که تنها شدی چه؟ دوباره باید یا در اتاقت فریاد بکشی یا یک تکه پارچه بگذاری میان دندان‌هایت و بهم فشارشان دهی.

تو که می‌گویی قبول کرده‌ای که تنهایی. آخرش تنهایی. بالا بروی، پایین بیایی تنهایی. درد هم درد جان خودت است. به جرم بودنت محکومی به تحملش. نباش و دیگر درد نکش. انتخاب با خودت. دیگر های و هویت برای چیست آخر . دمل دردت هم اگر بترکد، دردش به جانت. دم نزن. هنوز نفهمیدی که حق دم زدن هم نداری در این بازی. از روز اول نداشتی. جرمی نیست، خودت خواستی که باشی و به جرم بودنت محکومی. حالا برو سرت را یک گوشه بگذار و دردت را بخند.


* نامه ای به خودم

balootak.com

[Saturday, August 15, 2009]   [Link]   [ ]

و خداوند امتحان کوالیفایر را آفرید!
یه بار پریدی ملخک
دو بار پریدی ملخک
سه بار پریدی ملخک
.
.
.

بنا به استقراء ناقص
بازم می پری ملخک

[Thursday, August 06, 2009]   [Link]   [ ]

Muhahahaha!

موقعی که داریم خونه ای رو برای اجاره کردن انتخاب می کنیم، دنبال مسوول اونجا که معمولا یه خانوم خوش لباس و سر و زبون داری است راه می افتیم . تمام امکاناتی رو که با آب و تاب ازشون تعریف می کند به چشممون میاد و در تصمیم گیری مون اثر می گذارد. بعد یه موقعی به خودمون میایم و می بینیم که ای دل غافل، در طول این مدت هیچ وقت از سینمای خانوادگی استفاده نکردیم و از اونم بدتر ماه هاست که پامونو نه تو gym گذاشتیم نه تنی به آب زدیم.
مایومو تنم کردم و سه تا کتاب انداختم تو خورجین وسایل شنام و رفتم تا هم روی آب، هم کنار آب ولو شم. جاتون خالی لای هیچ کدوم کتابارو باز نکردم. روی آب ولو شدم (یعنی دراز کشیدم) با سر رو به آب و سر رو به آفتاب. وقتی هم سرم رو به آفتاب بود کلی بلند بلند با خودم حرف زدم و با خودم عهد بستم که نمی گذارم زندگی ام همین جوری بگذرد و دوباره به خودم بیام و ببینم که باز یه دوره زیبای زندگی ام را به F دادم و خودم موندم و حوضم! دلم هیجان می خواد، دلم دیوونه بازی می خواد و دلم می خواد همه مشکلات و متعلقات زندگی ام رو فراموش کنم . دلم می خواد این ماسک همیشه خسته و غمگین رو از رو صورتم بکنم و اجازه بدم تا احساس جوونی و سر زندگی از منفذهای پوستم، از برق چشام بزنه بیرون. لم نمی خواد پیر بشم و ببینم از امکانات و لحظات زندگی ام برای شادی و خوشی ام استفاده نکرده ام. بسه دیگه... بعد از امتحان کوالیفایر می خوام یه جوونور سرزنده شم. می خوام زندگی رو قورت بدم . آره... از همین حالا هم دارم برنامه ریزی می کنم.
آقا من شدیدا پایه این سفر نیویورک ام و از همین الان هیجان خود را اعلام می کنم! بزن بریم!

[Monday, August 03, 2009]   [Link]   [ ]


دیشب شب خاصی بود...

[Saturday, August 01, 2009]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]