یادمه تهران سر و کله یه مارمولکی توخونه مون پیدا شده بود که زیر میز تلویزیون احتمالا لونه اش بود. چون چند بار همون دور و برا اونو دیده بودم. برادر عزیز هم شده بود حامی این مارمولکه. می گفت : مارمولک حیوونه تمیزیه. سوسک ها و حشرات را می خورد و به جامعه خدمت می کند. اگه بخواین اینو بکشید باید از رو جنازه من رد شین! خلاصه از وحشت این مارمولکه من تا مدت ها نمی تونستم رو کاناپه دراز بکشم و تلویزیون تماشا کنم . هر لحظه احساس می کردم که مارمولکه رو دست و پامه و یه متر می پریدم هوا.
حالا اینجایی که من زندگی می کنم تو حیاط دانشگاه پر از مارمولک است. اولا می ترسیدم. بعد از مدتی عادت کردم و نترسیدم. الان وقتی می بینمشون دلم براشون ضعف می ره از بس که گوگولی مگولی و نمکی اند. ناخداگاه از بغلشون که رد می شم یه ماچی براشون می فرستم.
خواستم بگم آدمیزاد است دیگه، شرایط محیط روش اثر می گذارد.
[Tuesday, September 13, 2011]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot