خدا یه وودی آلن گنده است!
یه بار شمال ویلامون دزد مسلح اومد. یه دستش قمه بود و اون یکی دستش هفت تیر، با لباس و نقاب سیاه و خفن. سرتون رو درد نیارم بعد از یه سری وقایع و اتفاقات که حوصله ندارم تعریف کنم (اینحوری نمی شه، فقط حضوری می تونم)از ترسم یه هفته صدام قطع شد و در نیومد! یادمه جریان دزده را برای هرکی تعریف می کردم از خنده روده بر می شد. چند وقت پیشا یکی از دوستانم که بعد از چند سال منو دیده بود گفت:" یادته ویلاتون دزد اومده بود؟ چند وقت پیش یادم افتاده بود. برای شوهرم تعریف کردم، کلی خندیدیم! " همه اینا رو گفتم تا بگم استعداد عجیبی دارم در خندوندن بقیه با تعریف اتفاقاتی که چندان برای خودم خوش آیند نیستند و به وقتش حسابی عصبی ام کرده اند.
جلل الخالق... خدایا دستت درد نکنه با این همه موجودات رنگ و وارنگی که خلق کردی! فقط موندم آیا باید شکرگزار باشم که افتخار آشنایی با این بندگان برگزیده ات رو نصیب من می کنی یا نه؟ این ورژنشو ندیده بود که دیدم! همش جای دوستامو خالی می کنم که چرا نیستند تا با آب و تاب جریان رو براشون وقتی دارم تو آشپزخونه مون شنیسل سرخ می کنم، تعریف کنم تا اقلا اونا بخندن و منم باهاشون همراه شم.

به قول آیدا خدا یه وودی آلن گنده است!

+

این مقاله هم شده قوز بالا قوز. شیطونه می گه از خیر این مقاله و اون سمینار لعنتی بگذرم و بی خیاله اون چندر غاز شم.مثل بچه آدم یه بلیط دوبی بگیرم، برم زیارت جناب راجر واترز باشد که رستگار شوم. هووم...بد فکری نیستا!

[Thursday, January 18, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]