آدم است ديگر
گاهی وقت‌ها کش درون‌اش در می‌رود
اين‌جوری‌ست که ديگر به هيچ‌چيز و هيچ‌کس کشش‌اش نمی‌گيرد‌(+)

[Friday, June 27, 2008]   [Link]   [ ]

Matrix
بابا مگه خودتون خواهر و مادر ندارین؟ من یخ زدم تو این آفیس. یه ذره این ای سی لامصب رو کم کنین. خدا بهم رحم کرد که سر از آلبرتا در نیاوردم و گرنه تا حالا برای فرار از سرما و همنشینی با دوستان ناباب در آن خطه (سلام آرش)الکلی شده بودم.
هه هه... اینم شرح حال ما از زبون زنیت. البته غلو کردن ایشون. اونروز صبح چون استخر رفته بودم کلاه سرم گذاشته بودم. می گم حالا خیلی ضایع است که با خودم پتو بیارم آفیس. جدی می گم. برای شما جکه ولی برای من خاطره است.

In the morning after I took a cold shower, I stood in front of my closet to choose what to wear. I took a thunk and a pair of cotton shorts. Hey in the city where I live it is normal to show a loooot of skin!

I went out waiting for the shuttle... It was difficult to breath in the hot humid air... When I looked at other people, I thought I have worn a loooot!

I reached my office, and I decided to stop by Kit Kat. I went to her office, and oh boy! it was like in the movie Matrix -when he opened a door and went to another space time!-: I was somewhere like Antarctica or something. There was a girl in a sweater, covering her head and neck in a long hat, curled in to minimize her contact with outside to keep warm. I turned back to talk to the "key maker" when I remembered I saw another person in the background too... Yes, it was Mr. X, who shares the office with Kit Kat... ANd it was then when I realized there is no such thing as Matrix in real life! (+)

[Wednesday, June 25, 2008]   [Link]   [ ]


امروز رییس بزرگ بعد از یه مسافرت طولانی داره برمی گرده و من باید یه راپورت تحویلش بدم که تو این مدت چه غلطی کردم و این کدی که باید می نوشتم رو به کجا رسوندم. خب با اجازه تون به صرف شیر و کورن فلکس به جای نوشتن راپورت مربوطه این وبلاگ رو از اول تا آخر خوندم. چسبید بسی. :)

[Tuesday, June 17, 2008]   [Link]   [ ]


All science is either physics or stamp collecting.
"E. Rutherford "

[Friday, June 13, 2008]   [Link]   [ ]

بچه ها سلامت باشییییییییید!



اولا این هم خونه ای های آمریکایی ام رو مسخره می کردم که عین مرغ ساعت 9:30 و 10 شب می خوابن. حالا خودم شبا (بعد از یه ساعت پیاده روی و نیم ساعت شنا) ساعت 12 می خوابم که در مقایسه با گذشته برای من یه چیزی تو مایه های همون 9 شبه. عوضش صبح ها می تونم راحت از خواب پا شم و زندگی ام دوباره منظم شده. وقتایی که کم خوابم و جون ندارم مجبورم با کیت کت و قهوه دوپینگ کنم و با هر جون کندنیه درس بخونم یا کار تحقیقی ام رو انجام بدم. بدین گونه مصرف کیت کت ام به صفر رسیده و اون شلوار جینه داره یواش یواش دوباره پام می ره. حالا چی شد این پست رو نوشتم. آهان. خانم مامهر فرموده بودن کم‌اند آدمایی که می‌تونین روبروی هم بشینین و پاهاتون و دراز کنین و چایی و کیت‌کت بخورین و حرف بزنین و حرف بزنین. منم اصلاح می کنم (با اجازه) کم اند آدمایی که می‌تونین روبروی هم بشینین پاهاتون رو دراز کنین و سیب سبز ترش و گنده گاز بزنین و حرف بزنین و حرف بزنین. :)

[Thursday, June 12, 2008]   [Link]   [ ]


آدمای کمی هستن که همیشه دوست‌ت می‌مونن. پاک نمی‌شن. کم‌اند آدمایی که بوی عطرشون تا همیشه بمونه برات. حتی اون وقتایی که دل‌ت می‌شکنه ازشون و دل‌خور می‌مونی تا مدتی .. این وقتات می‌گردی تا ببینی چی‌یه این آدمه هست که تو رو دوست‌ش نگه داشته. چی‌یه این آدمه هست که نمی‌‌ذاره، نمی‌تونی، نبخشیش؟ وقتی دوره‌ی اون دل‌خوری‌یه می‌گذره و می‌فهمین – هر‌دوتاتون- که دوستی‌تون آسون این همه سال نیست که مونده و یه دفعه همه‌ی انتظار‌های برآورده نشده و خواسته ها می‌رن کنار و یه چیزی جاشون رو می‌گیره که هیچ اسمی شاید براش نشه پیدا کرد، اونوقت باز شما با هم دوست‌ین. سرد و گرم چشیده‌تر و نزدیک‌تر حتی ...

کم‌اند آدمایی که می‌تونی همه‌ی زندگی‌ت رو براشون تعریف‌ کنی و اونا هم بدون قضاوت گوش‌ش بِدن، یا نه. آدمایی که بشه باهاشون هیچی نگفت و همین که سلام می‌کنی، بفهمن خوب نیستی و صبر کنن تا حرف‌ت بیاد... آدمایی که همه‌ی تو رو خووب می‌شناسن و حتی می‌دونن که مدل‌ت وقتی فلان حرف رو زدی چی بوده و این حرف‌ه اینجا معنی‌اش چیه و یه جای دیگه و توی شرایط دیگه معنی‌ش چی می‌تونه باشه، آدمایی که فرصت می‌دن یخ‌ت آروم آروم باز بشه و ...

کم‌اند آدمایی که می‌تونین روبروی هم بشینین و پاهاتون و دراز کنین و چایی و کیت‌کت بخورین و حرف بزنین و حرف بزنین. از همه چی‌یای مشترک‌تون، مدرسه و هم‌کلاسی‌ها، خیابونا و بوها و هر چی‌یه دیگه‌یی که به هم مربوط‌تون می‌کنه. حتی اگر همه‌ی حرفاتون و واسه هم از پشت ِ تلفن گفته باشین، شنیدن و حس کردنشون از توی چشمای هم یه مزه‌ی دیگه داره ...

کم‌اند آدمایی که صبح‌ها که از خواب بلند می‌شی، می‌تونن مثلِ یه لبخند بزرگ، پهن بشن روی همه‌یِ روزت ...(+)

  [Link]   [ ]

10
*

[Tuesday, June 10, 2008]   [Link]   [ ]

Tulip Fields with the Rijnsburg Windmill

دیدین بعضیا وقتی اسم آدمو صدا میزنن چقده می چسبه. بخصوص وقتی موقع صحبت کردن سر خیلی از جمله ها اسمتون رو می گن. یه جور کشیده و آروم و با طمانینه.


اینروزا دارم از رنگ سفید کمتر استفاده می کنم. قلمو رو گرفتم دستم و دارم زندگی ام رو عین این نقاشی جناب مونه رنگی می کنم.

  [Link]   [ ]

LIFTOFF!

من امروز شاهد به هوا رفتن یه شاتل بودم. به قدری هیجان زده بودم که گریه ام گرفته بود.حس عجیبی بود... یه جور احساس غرور...
جای همتون خالی...

برای سلامتی تمام دانشمندان و رهروان علم صلوات! *
شوخی کردم صلوات رو، ولی جدا دم همشون گرم!
.
* مدلی که تو اتوبوسا می گن "برای سلامتی آقای راننده صلوات!" .بخونید لطفا

[Sunday, June 01, 2008]   [Link]   [ ]

  [Link]   [ ]


تو اولين روشنفکری هستی
که عشق را مساله‌ای قومی نمی‌دانی
و از تخت‌خواب
تريبونی برای سخنرانی نساخته‌ای…

سعاد الصباح (+)

  [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]