کامپیوترم چند روزی خراب بود. بچه ام هنوزم خوب نشده. هی
علی! امروز بچه رو سوار هواپیما می کنم و می فرستم پیشت تا هم یه هوایی به سرش بخوره و وقتی من نیستم حوصله اش سر نره هم حالشو خوب کنی و سالم و سلامت برگرده. خب؟ ;)
+
جریان تغییرات زندگی ام رو انگار روی دور تند گذاشتن. بدون اینکه بدونم آخر و عاقبتش به کجا ختم می شه و بدون حرص و جوش اضافی دارم می رم جلو تا ببینم چی می شه. از جمله هرچی خیر و صلاح است پیش بیاد خوشم نمیاد. فقط امیدوارم در جهت هدف ها و آروزوهام برم جلو و در جا نزنم. همین.
+
مادر بزرگمو یادتونه؟ امروز ساعت 6 دارم می رم پیشش. راستش چند وقتی است که می گن حالشون خوب نیست و حتما یه سر بیا. اصلا دوست نداشتم برم. دلم نمی خواد آخرین تصویرهایی که ازش دارم ضعف و ناتوانی باشه. دلم می خواد همیشه به عنوان یه زن قدرتمند تو ذهن ام بمونه و با یادآوری اقتدارش افتخار کنم.
+
چند روزی بیشتر نمی مونم. هنوز کوله پشتیمو نبستم. می دونم آخر سر شارژر موبایلم جا می مونه.