پنین
پنین یکی از دوست داشتنی ترین و گوگولی ترین پروفسورهایی است که تاحالا نویسنده ها یا کارگردانان سعی کرده اند که کاراکترشون را به تصویر بکشند. نمونه ای از یک انسان مهربون با جذابیت های پنینی. پرفسور پنین شخصیت اصلی رمان "پنین" ناباکوف، از کشور خودش روسیه به علت های سیاسی به آمریکا مهاجرت کرده است و در دانشگاه تدریس می کند. خیلی سعی می کند که انگلیسی را بدون لهجه صحبت کند ولی سوتی های گاه و بیگاه و اجتناب ناپذیرش در نحوه صحبت کردن، کنجکاوی های جدی او نسبت به پیرامونش (مثل بارها تماشا کردن نحوه کارکرد ماشین رختشویی) برای دیگران خنده دار است.

"ناباکوف در نامه ای نوشته بود که هدف هنری اش در خلق یک کاراکتر کمیک با ظاهر غیر جذاب به عبارت دیگر، عجیب و غریب بود که در مقیاس با افراد به اصطلاح نرمال، به مراتب انسان تر، مهم تر و در سطح اخلاقی به مراتب جذاب تر از کار در آید ولی پنین به هیچ وجه یک دلقک نیست. پنین از آن پرفسورهای تکراری و ساده دل قرن گذشته (حواس پرت) نیست بلکه خیلی هم روی چیزی که به نظرش "آمریکای غیرقابل پیش بینی" است تمرکز می کند اما نتیجه کارش شبیه حواس پرتی است."*

ناباکوف نویسنده زبان دانی بود که باز هم در این رمان قدرت زبانی خود را به رخ می کشد! (که من از حسودی می میرم!)و باز هم مثل کتاب "زندگی واقعی سباستین نایت" در مورد راوی داستان خواننده را گیج می کند. در اواسط و آخر کتاب اتمسفری را در مورد راوی القاء می کند که خواننده را حسابی به شک می اندازد. اگر کتاب زندگی واقعی سباستین نایت و نقد آخر اون کتاب را خوانده باشین می فهمید که چی می گم. به عبارتی در پنین بازم ناباکوف بازی در میاره!

+

یکی دیگه از کتابایی که این اواخر خوانده ام "مرگ قسطی" جناب سلین بود که در مدت خیلی کوتاهی تمامش کردم.بعضی جاها که کفرم در میومد(زیر لبی می گفتم بسه دیگه جونم بالا اومد از کثافت کاری ها و بدبختی هات) با یادآوری اسم کتاب قربون صدقه سلین می رفتم که چه خوب این حس مرگ قسطی را منتقل می کند. البته اونایی که ابتدا کتاب "سفر به انتهای شب" را خوندن ممکنه در اوایل،این کتاب تو ذوقشون بخورد. ولی پیشنهادمن این است که حوصله داشته باشید و تا تهش برین جلو. فوق العاده است. عاشق شخصیت اون مخترعه شدم. :* فعلا حوصله ندارم در موردش بیشتر بنویسم! خسته شدم امشب. حالا که اینهمه گفتم این دو تا کتابم بگم.

کتاب دیگه "ناطور دشت" بود که وقتی خوندمش وا رفتم. نمی دونم چرا همه انقدر ازش تعریف می کردند و من از اینکه این کتاب را نخونده بودم احساس خواری و خفت می کردم. یکی به من بگه این کتاب چه جذابیت و تفاوت چشمگیری داشت که من نفهمیدم؟ جان خودم جدی می گم. شاید واقعا سیستم خاصی دارد که من نحوه لذت بردن از اون را نمی دونستم. وقتی از شقایق این سوال رو پرسیدم گفت بستگی دارد که تو چه سنی این کتاب را بخونی. این جواب تا حد زیادی آرومم کرد.

کتاب "وحتی یک کلمه هم نگفت" هاینریش بل هم خوب بود. عاشق لج بازی هایش با مذهب، بخصوص کشیش ها و مناعت طبع شخصیت های رمان هاشم.

* پاراگراف دوم را از پس گفتار کتاب پنین به قلم مایکل وود نوشتم.

+

من وقتی زیاد در مورد کتاب و فیلم می نویسم (بعبارتی خودمو خفه می کنم) یعنی حال روحی ام خیلی خرابه! اینجوری رد گم می کنم تا زیاد از خودم ننویسم. D:

[Thursday, August 17, 2006]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]