امیلی اولر لال می شود
هیچ وقت دقیقا معلوم نشد که
امیلی اولر دقیقا به چه دلیل و در چه زمانی قدرت تکلم خود را از دست داد و دیگر قادر نبود که صحبت کند. البته حدس ها و نظریه های متفاوتی وجود دارد که سعی می کنیم به تک تک آنها تا آنجایی که امکان دارد بپردازیم. مستخدمه های خانه آخرین بار امیلی را با آقای "د" در حال صحبت کردن دیده بودند. قهوه خوب و غلیظ، کیک شکلاتی، سیگار و منظره ای بسیار عالی از خلال پنجره به سمت باغ شماره 103و همین طور نوعی آرامش روحی به مناسبت اینکه آقای "د" هرچه را که امیلی با شور و حرارت می گفت با تکان دادن سر تاکید می کرد. گویی دقیقا جای هر ویرگول، نقطه ویرگول و نقطه را می داند که در کجا قرار دارد. این تکان دادن های سر طوری بود که در بیننده این تصور را ایجاد می کرد که موزیک جازی در حال اجرا است. اگر بخواهیم منطقی فکر کنیم مطمئنا چنین مکالمه ای باعث نمی شود که کسی قدرت تکلم خود را از دست بدهد. البته تا آنجایی که سوژه مورد بحث امیلی اولر باشد نباید از احتمال هر اتفاقی چشم پوشید.
امیلی گاهی از سر در های مزمن شکایت می کرد. چشمهایش را می بست، دستش را روی پلک هایش می گذاشت و با صدای آرامی که فقط مورچه های تن پرور می شنیدند تکرار می کرد که پشت مخم درد می کند. بعد در حالی که به روبرو خیره می شد به دستش فیگور قیچی می داد و با جدیت تمام تاکید می کرد همون جایی که یک سیم قرمز دارد. ابروهاش را بالا می انداخت و اخطار می داد اگر قطعش کنین گوشام می افتند. بعد ادای لال ها را در می آورد. لب هایش را تکان می داد بدون اینکه صدایی خارج شود که حتی مورچه های زحمت کش هم آنرا بشنوند. نزدیکانش بعد ها به سردرد های او به عنوان عامل اصلی سکوت او اشاره می کردند. اگر روحیه شوخ امیلی را در نظر بگیریم می تونیم به این قضیه به صورت یک بازی کوچولو دیگر امیلی جهت گیج کردن اطرافیان و لذت بردن از قیافه متعجب آنها نگاه کنیم.
بعد از این بحث های بی ثمری که باعث مسموم شدن فضای حاکم می شود در نهایت پای صحبت دکتر روانپزشک او می نشینیم. دکتر یونگ ریشه مرض خانم اولر را در گفتگوی او با یک فاحشه و یک راهبه در کافه ای که در خارج شهر قرار داشت می دانست. دکتر در حالی که با عینک پنسی خود بازی می کرد با مکث زیاد صحبت می کرد.این مکث ها به جای ایجاد آرامش در شنونده اثری معکوس داشت. انگار هر لحظه ای که می گذشت یادآوری کننده هزینه کمرشکن ویزیت دکتر بود! یونگ عقیده داشت امیلی بخاطر خودسانسوری های فراوان در بیان عریان نظریاتش و در عدم توانایی برقراری ارتباط با هردوی آنها دچار سرخوردگی و عقده شده و این عامل خارجی باعث شده تا امیلی در ناخودآگاه خود نتواند بین دو کهن الگوی فاحشه و راهبه که در درون هرکسی وجود دارد تعادل برقرار کند و جهت فرار از این ناتوانی از فعالیت باز ایستاده و در نهایت ناخودآگاهش در خودآگاهش جلوه کرده و او قدرت تکلمش را از دست داده است!
گویا آنروز به علت درگیری راهبه و فاحشه در کافه و شکسته شدن لیوان های آبجو، امیلی کافه را ترک کرده بود. کاملا می شود حدس زد این طرز رفتار وحشیانه بین آندو در زنی مثل امیلی که به همان اندازه که به دنیای خاکی تعلق داشت، لطیف و رویایی بود چه اثری می گذارد.
هنگام ترک مطب دکتر یونگ با تمام وجود آرزوی می کردم که ظرف مخصوص دوات را بر سر بی مویش خالی کنم.