زنی به نام امیلی اولر
تمام کسانی که "امیلی اولر" را می شناختند بر سر این که او بطور قطع زنی دلربا، ظریف، جذاب و متشخصی بود، اتفاق نظر دارند. درمقابل این سوال که آیا او از پشت خاندان اولر؛ریاضیدان معروف؛ است، کمی سکوت کرده و اذعان می داشت که که نام خانوادگی اولر چیزی جز یک تشابه اسمی نیست. برای آنکه، کم کم زمینه تابلویی که می خواهیم از امیلی ترسیم کنیم نمودار شودکافی است که انسان به عکس او در باغ شماره 103 نگاه کند و پی به یک سری خصوصیاتی ببرد که هیچ کس منکر آن نمی تواند شود: شوپن و لیست را خیلی خوب می شناخت، فرانسه را خیلی راحت حرف می زد، برودری دوزی و گل دوزی را در حد کمال می دانست و این که خمیر مایه یک روشنفکر چپ در سرشت او نهفته بود. به طور قطع اگر آثار باارزشی مثل آثار جویس یا داستایفسکی در دسترس او قرار می گرفت او آثار دومی را بر اولی ترجیح می داد. او هرگز از هیچ عقده حقارتی رنج نکشید و تا آخرین روزهای حیاتش هم با جنس این رنج آشنا نگردید.
او آرزو داشت یک روز در مقابل آینه موهای بلندش را با دست های خود کوتاه کند. احتمالا این آرزو تحت تاثیر فیلمی که در دوران نوجوانی خود دیده بود، در دل او جوانه زده بود. زیر تخت او پر از گردنبند هایی بود که با استفاده از قوطی های ودکا درست کرده بود و یقین داشت که روزی می رسد که او از آنها استفاده خواهد کرد. اگر لیست رکوردهای جهانی را نگاه کنید اسم امیلی اولر را به عنوان تنها زنی که به مدت هفت شبانه و هفت روز از پشت میز پوکر برنخاسته بود، مشاهده خواهید کرد.به خدا اعتقاد نداشت ولی هر گاه که عادت ماهانه اش به تاخیر می افتاد ترس از قهر خداوندی تمام وجودش را فرا می گرفت و از فکر اینکه او مسیحی دیگر را متولد خواهد کرد، خوابش نمی برد.امیلی دوست داشت هنگامی که آشپزی و نقاشی می کند، آواز بخواند. آواز او چه از نظر آهنگ و چه از نظر کلمات من درآوردی بود. مخلوطی از آهنگ های کلاسیک با تصنیف های عامیانه و صفحات روز. صدای او مثل صدای یک زندانی از اعماق سلولش به گوش می رسید. این آواز ها نشان می داد که او نه تنها بی کار نیست بلکه به کار خلاق هم اشتغال دارد. در ظاهر بسیار منطقی ولی در باطن احساسات را به مرتبه ارزش ارتقاء داده بود. وقتی غمگین می شد مثل ابر بهار اشک می ریخت و با احساسات گزافش همه را شگفت زده می کرد و در لحظه ای بعد با بی قیدی وصف ناپذیر خنده ای کودکانه و از ته دل سر می داد و اطرافیانش را مبهوت می ساخت. شوهر سابق امیلی در حمله آلمان ها به کشورش به شهادت رسید. اطلاعات زیادی از او در دسترس نیست ولی اینطور که در روایت ها آمده است نامبرده در حالی که آخرین جمله خود را مبنی بر اینکه امیلی زن بسیار باهوشی است به زبان می آورد، جان به جان آفرین تسلیم کرد. دوره ای از حیات عشقی و جنسی امیلی که مربوط به پیش از مرگ و بعد از مرگ شوهر سابقش است در هاله ای از ابهام است.
امیلی اولر روزی در باغ شماره 103 با گربه ای به نام میشولک آشنا شد. پس از این آشنایی به این حقیقت پی برد که او زن بسیار تنهایی است.
ادامه دارد...