حالم خوب نبود. مشاورم اغفالم کرد. گفت حالا برای یه مدت قرص بخور آروم ترت می کند. نگذار تا یه بحران دیگه برسه. منم بالاخره تن دادم که برم روانپزشک و قرص بخورم. یه هفته ای به خاک سیاه نشستم. بی اشتهایی منجر به رقص بندری معده. تن درد. سر گیجه. عدم تمرکز. یه بار هم تو کتابفروشی احساس کردم قفسه کتاب داره میاد روم ولی من رفتم رو قفسه کتاب. حالا اینو بگم می خندیدن ولی احساس می کنم چشام کم سو شدن. یه جورایی انگار چسبالو شدن. قیافه ام هم عینهو سامیه ال فیل کش ( شخصیت کتاب ماشاءالله خان در دربار هارون الرشید) . حالا بعد از آخر هفته به دکتره زنگ زدم. می گه بهتر شدی یا فرقی نکردی؟ می گم بدتر شدم. بعد از این که همه علائم ام را گفتم می گه: چند روز قرصاتو نخور تا به حالت نرمال برگردی بعد برات یه قرص دیگه می نویسم اونو بخور. می خواستم بگم مرتیکه اگه به حال نرمال برگردم مگه مغز خر خوردم دوباره دارو بخورم به پی پی خوردن بیفتم. خلاصه ترجیح می دم به خودکشی فکر کنم ولی معده درد نگیرم .اقلا هیجان و تنوع دارد.
بعد از یه هفته مصرف، امروز ترک کردم. حالا بی خواب شدم. تنم هم هی داغ و سرد می شه. عجب غلطی کردم.
[Tuesday, May 10, 2011]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot