عادت کردم روز تعطیل و غیر تعطیل صبح ساعت 7 از خواب پا می شم. الان صبح زود یکشنبه است. نقش این
گربه را بازی کردم تا از خواب بی خوابش کنم ولی جواب نداد. منم بلند شدم دارم گودر می خونم. از یه ور به امر خطیر لاندری روزهای تعطیل مشغولم. آخه اینا نوشتن دارد؟
+
یه بار یکی تو گودر نوشته بود :"فکر نمی کردم تلخ ترین تجربه ام در خارج رفتن به سلمونی باشد!" اینو که خونده بودم از خنده مرده بودم چون من هردفعه که می رم همین بلا سرم میاد. تازه قرار نیست مدلی به موهام داده شه. موهام لخت و یه کم بلند است. هردفعه بهشون می گم فقط می خوام موهامو مرتب کنم. چتری کوتاه کردنشون که فاجعه است. با چتری دقیقا می شم عین "احسانه علی آبادی 8 ساله از تهران" (اسم را کاملا رندوم انتخاب کردم)
حالا امروز یه جای جدید پیدا کردم و قرار است بریم اونجا. خداوند به خیر کند.