مامانم یه ماشین لادا داشت. بعد ها یه پژو گرفت ولی سوار پژو نمی شد و اعتقاد داشت که لادا ماشین بهتر و راحت تری است. منم وقتی تهران بودم زیاد رانندگی نمی کردم. فقط هر از گاهی با لادا مامانم می رفتم باشگاه انقلاب. مامانم هروقت ماشینشو می برد تعمیرگاه، آقا تعمیرکارا عاشق ماشین اش می شدند و ازش می پرسیدند نمی خوای بفروشیش؟ بعد مامانم به خنده می گفت: ماشینم از دخترم بیشتر خواستگار دارد و ذوق می کرد! چند وقت پیشا آپارتمان مون یه قانونی گذاشت که هر واحد نمی تواند از یه تعداد خاصی بیشتر ماشین تو پارکینگ نگه دارد. یه مدت لادا تو خیابون موند. بالاخره مامانم مجبور شد که دل از لادای نازنین اش بکنه و ردش کنه بره. امروز باهاش که صحبت می کردم صداش خیلی ناراحت بود. منم اون ماشین را خیلی دوست داشتم. منم خیلی ناراحت ام.
لادا ایدئولوژی بود. لادا دایناسور بود ...
[Sunday, December 05, 2010]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot