اول با الو شروع می شه.جمله اول حالمو میپرسه. جمله بعدی: پیپیرت چی شد؟ جمله بعد: ریسرچ چطور پیش می ره؟ جمله بعد: کنفرانس جدید نمی ری؟ جمله بعد: حال استاد راهنمامو می پرسه. جمله بعد: حال دوست پسرم را می پرسه. جمله بعد من می گم بابا شما چطوری؟ می گه خوبم. عالی. همه چیز عالی. جمله بعد: من می پرسم شماها چه خبر؟ می گه قابل عرض. خبری نیست. بعد من سعی می کنم مکالمه را ادامه بدم. از اینور و اونور یه چیزایی تعریف می کنم.وسطاش ازش سوال می پرسم در حد یه کلمه جواب می ده. دوباره می پرسم دیگه چه خبر. باز می گه: قابل عرض. اگرم غر بزنم می گه قوی باش، خودتو وفق بده. آخرشم می گه: مامانت خونه نیست. رفته دوره. اومد می گم بهت زنگ بزنه. تو دلم می گم می دونستم. همین که گوشی را برداشتی یعنی مامانم خونه نیست. خلاصه بدین ترتیب این مکالمه اگه خوش شانس باشم، ماهی یه دفعه تکرار می شه. هیچ وقت هم بهم زنگ نمی زنه. من که نمی تونم خلق و خوی بابام را بعد هفتاد سال عوض کنم تا احساسات بیشتری نشون بده. می دونم که خیلی دوستم دارد. سایه اش بالا سرم باشد، همین مکالمه ام از سرم زیاد است.

[Wednesday, November 24, 2010]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]