زندگی اینجا، حجم کاری، مسوولیت های مختلف و متفاوت، آدمو به سمت یه بعدی بودن سوق می دهد. یادمه ایران که بودم و تو مودای تارکوفسکی و نیچه سوق می کردم، آدمایی که میگفتن بیزی هستم و وقت نمی کنم کتاب بخونم را مسخره می کردم. می گفتم اگه آدم علاقه داشته باشد یا بعبارتی کرمشو داشته باشد بالاخره یه جوری وقتشو پیدا می کند. اولا خیلی مقاومت می کردم. سعی می کردم که هر از گاهی کتاب بخونم یا یه کار انتلکتولی انجام بدم. اما هر چی گذشت بدتر شد و من از این عوالم دورتر و دورتر شدم. وقتی از دانشگاه میام به قدری خسته ام که اگه خیلی هنر کنم یه چیزی سمبل می کنم و می پزم تا شکمم سیر شه. بعد دو سه تا کوسن زیر پاهام می گذارم تا خستگی ام در ره . جلوی تلویزیون رو کاناپه دراز می کشم و بستنی چوبی خوران یا آبجو خوران (بسته به مود) کانال های تلویزیون را بالا پایین می کنم. یه ور هاو آی مت یور مادر یا ساینفلد می بینم . وقتی آگهی ها شروع می شه می رم اونور رآلیتی شو می بینم. آخر هفته ها یه رو ز یا یه نصف روز کار می کنم و بقیه زمان صرف خرید و لاندری و تمیزکاری خونه می شه.. باز اگه خیلی هنر کنم یه کار فان انجام می دم که بگم هنوز جوونم ! چه می دونم،انگار دیگه تسلیم این زندگی یه بعدی شدم. خلاصه به قول اون جوکه، خدا پدر اعتیاد را بسوزونه که یه زمانی پلنگ بودم! الان می فهمم که چقدر اون موقع ها زندگی بی دغدغه ای داشتم و خودم حالیم نبوده. وبلاگ نوشتن و خواندن انگار آخرین حلقه ای که منو به زندگی قبلی وصل کرده خداییش خودمم هنوز نمی دونم چرا هنوز اینجا می نویسم.
+
من یه دوستی دارم که به امپریالیسم می گه کمپریالیسم. اول فکر کردم شیرین کاری می کند ولی بعدا فهمیدم که نه واقعا نمی دونه. خیلی فکر کردم که بفهمم این لغت را از کجاش درآورده. بعد فهمیدم کمونیسم و امپریالیسم را قاطی کرده شده کمپریالیسم. خلاصه در حد یه خط نمی دونه فرق کمونیسم و امپریالیسم چیه.
حالا همه آدمای اینجا در این حد هم ضایع نیستن ولی کلا خواستم بگم اینجوریاس.
[Saturday, October 23, 2010]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot