ماه فوریه برای یه کنفرانس بین المللی که تو دانشگاه ما برگزار شد اومده بود و آشنا شدیم. کل کنفرانس نزدیک یه هفته بود. سر تاک ها و مهمونی ها فقط زل می زد و بعد که من لبخند می زدم و سرم را به معنای سلام تکون می دادم اونم سرشو تکون می داد که یعنی سلام. دو روز آخر با هم دوست شدیم. حالا از اون موقع تا حالا هر از گاهی یه ایمیل یه صفحه ای می زند و شرح حال می ده حتی اگه جواب ای میل قبلی اش را نداده باشم.آدم با انرژی و فعالی است. هردفعه یه سری سوال تکراری بی سر و ته می پرسد. بعد آخر ای میل منو به آلمان دعوت می کند. هردفعه براش تو ضیح می دم که نمی تونم و مشکل ویزا دارم. باز دفعه دیگه دعوتم می کند! امروز دوباره یه ایمیل یه صفحه ای ازش گرفتم. هفته پیش پرتغال بوده و از دوستاش یاد گرفته که موج سواری کند. حالا هم برگشته و می خواد روی پیپرش کار کند. خسته ام. قصد نداشتم جوابشو بدم . تو قسمت ایونتز ها دیدم که فردا تولدشه. نمی دونم یهو خیلی ناراحت شدم. آدم تنهایی به نظر نمیاد اما خوب ناراحت شدم. احتمالا دارد سی سالش می شه که انقدر اسگل شده که شب تولدش از اون سر دنیا به این سر دنیا نامه می نویسه و همون حرف های همیشگی رو تکرار می کند.

[Tuesday, October 19, 2010]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]