احتیاج به احساس "آدم گه و مزخرفی نیستم" دارم. یه نوع خالص شدن از تمام کینه ها و فکرهای زهرآلود. از نوع حسی که پرستاره بعد از رابطه اش با سنت آمریکایی (یه اسنپ شات هواپیما از یارو یادمه) تو کتاب والس خداحافظی کوندرا داشت. این کتاب رو عهد بوقخوندم ولی هیچ وقت این قسمت کتاب یادم نمی ره. کسی یادش میاد؟
[Sunday, September 19, 2010]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot