امروز زنیت جریان ملا نصرالدین رو تعریف می کرد که هیچ کدوم از وظایف زناشویی اش را به جا نمی آورده مثلا نه خرجی می داده، نه محبت می کرده،... بعد تازه شبا وقتی دیروقت میومده خونه یه دل سیر زنشو کتک می زده. بهش می گن آخه این چه وضعیه تو که هیچ کاری برای زنت نمی کنی اقلا کتکش نزن. اونم می گه : آخه اگه کتکش نزنم که احساس نمی کنه شوهر دارد.
این دقیقا حکایت استاد راهنمای ماست که از کل وظایف استاد راهنمایی فقط سخت گیری و ضایع کردن دانشجوهاشو بلده.
+
روز اصلا آرومی نبود. توی گروه ریسرچی که کار می کنم همه به جون هم افتادند. صبح از یه ایمیل ساده شروع شد و بعد آخرای شب مکالمه و جنگ قدرت دو تا از استادا روکه می خوندم باورم نمی شد که دیگه انقدر پرده دری بشه. حتی تو وبلاگ ها وقتی جنگ در می گیرد مردم انقدر واضح به هم دیگه نمی رینند. بگذریم. موقع برگشت به خونه سر خرمو کج کردم و رفتم یه باری که نزدیک خونمه. یه شراب و بعد هم هوس سوپ های پنرا را که تو کاسه نون می ریزند کردم. خونه که رسیدم خوشحال بودم که خوابم میاد. زود خوابیدم اما اینجاشو نخونده بودم که ساعت دو ونیم شب از خواب می پرم و خوابم نمی بره.و خداوند وبلاگ را آفرید برای همین جور وقت ها. در ضمن گشنمه!الانم ساعت سه شبه. (یا صبح)

[Thursday, September 16, 2010]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]