یکی بود یکی نبود. یه گروه تجربی کار در جمهوری چک یه پدیده ای را می بینند که برای توجیه اش احتیاج به یه تئوری کار دارند که صاف میان به استاد راهنمای من می گن. اینجوری می شه که ما هم برای درک بیشتر مدل سازی می کنیم. یه پله داریم. می خوایم ببینم اتم از این پله می ره بالا یا نه. کار من اینه که ببینم کلا این اتم عشقش می کشه چیکار کند. جدی می گم. نخندین. بعد این شماهایین که از کاربردهاش استفاده می کنید. (مطمئن نیستم البته!) بگذریم از اینکه بین خودمون کارمون هرچقدر کاربرد نداشته باشد یا خارج از درک عموم باشه کول تر است. امروز یکی از استادای استرونومی رو دیدم. بعد خوش و بش ازم می پرسد رو چه پروژه ای کار می کنی. توضیح می دم. بعد می گه کاربردش چیه؟ اول من و من می کنم بعد می گم مثلا جاینت مگنتیک سنسور. ته دلم هم فحش می دم مرتیکه مگه تو مهندسی که این سوال کلیشه ای رو می پرسی و مجبورم می کنی که جوابی رو که به اونا می دم به تو هم بدم. انگار از چهره ام می فهمه تو دلم چی می گذره. می خنده و می گه: اشکال نداره اگه کاربردی نداشته باشد. هر کی از من این سوال رو می پرسه در جواب بهش می گم: هیچ کاربردی نداره. !That’s it منم خندیدم و تو دلم بهش گفتم خیل خوب بابا کار تو کول تر است!

+

پاشم بند و بساطمو جمع کنم برم خونه که ساعت ده شب است. تازه بارونم دارد میاد و چترمو نیاوردم. تا برم به پارکینگ برسم حالم جا میاد و دیگه چترم یادم نمیره.

+

اگه گفتین امروز صبح تو خونه ام چه جونوری دیدم؟ نخیر نه سوسک بود و نه مارمولک.
قورباغه! بله یه بچه قورباغه در طبقه سوم.

[Thursday, September 09, 2010]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]