این ترم باید آزمایشگاه تدریس کنم یعنی خیلی سربسته تو پاچه ام رفت. امسال گروهمون 7 تا دانشجوی ایرانی گرفت که بیشتر از نصفشون یا دودر کردن و جای دیگه رفتند یا اینکه ویزا نگرفتند. خلاصه حالا دپارتمان TA کم آورده. از اونجایی هم که رو پیشونی من به تمام زبان های زنده دنیایه چیزای بی تربیتی نوشته قرعه به نام منم افتاد .حالا سر پیری و نزدیک به نوشتن پروپوزال من باید با یه عده دانشجوی لوس و احمق سر و کله بزنم. وقتی ایران درس می دادم اولا قلق پدرسوخته بازی دانشجوها دستم بود و می تونستم مهارشون کنم. دوما به زبان فارسی بود و سوما دانشجوی مهندسی بودند. حالا از هر رشته ای هستند. هم اون بنده خدا مجبوره این درس را پاس کند با اینکه ازش متنفره و هم اینکه من توان اینو ندارم که مثلا بهش یاد بدم مدار ببندد.
+
بعد از دوندگی های امروز به صرف چایی و نامجو دارم یه کد کوچولو می نویسم تا دیتاهامو آنالیز کنم.
شاعر می فرماید : من از آن روز که در بند توام آزادم. من نمی دونم چرا خدا از این بندها تا حالا نصیب من نکرده.
[Friday, August 20, 2010]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot