باز استادم اومد و سرسری دیتا هامو ور انداز کرد. بعد طبق معمول شروع کرد به توپیدن که این چه وضعیتیه. بهم گفت چرا بعد از دو ماه هنوز سر جای اولم هستم. زده بود به سرم که بگم در طول این دو ماه کدوم گورستونی بودی که ببینی چه غلطی می کردم. من که تو این گروه کلا به امان خدا ولم، حوصله ندارم که توضیح بدم مشکل چیه. بعد کار به جاهای باریگتر می کشه که من با پایه ها مشکل دارم و دید کلی ندارم و ... اینجاست که دیگه نمی تونم ساکت بشینم و دونه دونه نقشه هایی که تو سرمه و چجوری تست کردم و چه جوری سرم به سنگ خورده و عاقبت به چه نتیجه ای رسیدم رو.براش توضیح می دم و دیتا رو می کنم. بعد خودش خجالت می کشه و شروع می که به تعریف کردن از من که از دلم درآره.
حالا در عرض یه هفته باید یه ریپورت تحویلش بدم که چرا دور خودم دارم می چرخم و قراره این ریپورت paperبشه.
+
امروز یکشنبه است و دارم تو آفیسم کار می کنم. از بیرون غذا خوردن متنفرم ولی وقت و حوصله غذا پختن و آوردن رو هم ندارم. اینه که مجبور می شم که از نیم ساعت قبل از وقت ناهار هی به خودم تلقین کنم که مثلا هوس ساندویچ تونا کردم. اینجوری آمادگی پیدا می کنم و یه جوری غذا رو می خورم. بدترین حالت وقتی اتفاق می افتد که می گی تونا ساندویچ می خوام یارو می گه امروز نداریم. حالا بیا و یه زهزمار دیگه پیدا کن که بتونی بخوری و از گرسنگی معده ت درد نگیره.دچار افسردگی غذایی شده ام.
+
هووم... گرافین و وندروالس. ترکیب هاتی یه. نه؟
+
امسال دپارتمانمون 7 تا ایرانی گرفته. دیگه داریم به اندازه کافی یار برای سوسن خانوممون پیدا می کنیم. :دی