این روزا
یکی از مزخرفترین کارهای عالم خرید ماشین است. اینروزا کار و زندگی ام شده آن لاین دنبال ماشین گشتن تا قبل از اینکه مامانم بیاد یدونه پیدا کنم و خلاص شم. مدل اش چیه؟ مال چه سالیه؟ اتوماتیک است یا نه؟ میلش چنده؟ تصادفی بوده یا نه؟ و هزار و یک کوفت و زهر مار دیگه. یاد بچگی بخیر که کارت بازی می کردم و مدل و قابلیت همه ماشین هارو از بر بودم. دیگه بگم...در عرض یه هفته خونه پیدا کردم. از اونجایی که خونه قبلی ام مبله بود حتی تخت هم نداشتم که روش بخوابم. در عرض یه روز اسباب و لوازم خونه ام رو جور کردم. زنده باد زندگی بدون همه خونه ای! اونم از نوع مردم آزارش.
هرچی می گذره انگار زندگی داره سخت تر می شه . مسوولیت آدم بیشتر می شه. چپ و راست خرج است که جور می شه و تا به خودت میای می بینی نوبت یکدومشون رسیده. اصلا همش کاره که ریخته سر آدم. هی ددلاین است که می رسد. هی باید انتخاب کرد تصمیم گرفت و مسوولیتش رو قبول کرد. هی باید حساب و کتاب کرد و یه مقداری هم ذخیره کرد برای روز مبادا که مثلا اگه یه بلایی سر دندونم بیاد یه ذره ته جیبم باشه! اصلا همین حساب و کتا ب کردن است که آدمو خسته می کنه. آدم به یه چیزایی فکر می کنه و حواسش هست که صد سالم تو ایران به ذهنش نمی رسیده.
همه اینا به یه ور، استقلال مزه دیگه ای دارد که به همه اینا می ارزد.
ریسرچ هم می گذرد. باید بیشتر کار کنم. یه ماه یه ویزیتور روس داشتیم که با اون کار کردم و خیلی مفید بود. قیافه اش شبیه بورات بود! شبیه یعنی عین عین خودش با همون سبیل کذایی. برای مارچ میتینگ ابسترکتمو فرستادم و حالا یه عالمه کار است که باید انجام بدم.
اینم یه عرض حال که بگم چه خبره و چه می کنم.