هرگز نگرد ، نیست - فریدون مشیری
در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
“من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!”

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نیز گشته ایم
“و آن شیخ با چراغ همی گشت”
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
((هرگز نگرد نیست))
سزاوار مرد نیست…

فریدون مشیری

[Saturday, October 03, 2009]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]