باید لذت ببری از طعم پسته های خرد شده روی کشکول
آره قبلنا جمعه ها بعد از ظهر یا شنبه ها صبح لباس هامو می شستم. ملافه هارو عوض می کردم ،اتاقم رو جارو پارو می کردم، خرید می رفتم، برای کل هفته غذا درست می کردم تا مجبور نباشم آت و آشغال های بیرون رو بخورم. شاید هفته ای یه بار یه کار فان با بقیه بر و بچز انجام می دادم. هفته ای سه چهار بار یوگا می کردم. پیاده روی زیاد می کردم. هروز یه لیوان شیر ، یه سیب و یه ظرف گنده سالاد می خوردم. هیچ وقت با آرایش نمی خوابیدم. همیشه قبل از خواب پوستمو پاک می کردم و کرم مالی می کردم. خلاصه زندگی ام منظم بود و بی دغدغه. این چندین ماه اخیر همه اینا قروقاطی شده و هیچ کدوم اینا سرجای خودشون نیست.
این آخر هفته اینجا نبود و من موندم و روتین همیشگی ام. همه این کارارو کردم. وان حموم برق می زنه. کابینت ها منظم اند. لباس ها تو کمدم با ترتیب چیده شدن. دراورم مرتب است. غذا برای یه هفته دارم. ظرف در دار سالادم پر پر است. خلاصه همه چیز عین عین قبل است.
آدمیزاد است دیگه وقتی دو نفره می شه و روتین زندگی اش از بین می ره و همه چیز زیر و رو می شه و اولویت هاش فرق می کنند یهو رم می کند، یهو خر می شه و ترس برش می داره. خیال می کنه که زندگی منظم قبلی که داشته پخی بوده. یادش می ره که هر چقدر می گذره چه همه تغییرات زندگی اش رو دوست داره و زندگی قبلی اش چقدر بورینگ و بی بو و خاصیت بوده.
پنج دقیقه پیش خبر داد که رسیده و نیم ساعت دیگه پیشمه. رفت خونه اش تا دوش بگیره و بیاد اینجا تا کشکولی* رو که براش درست کردم با هم بخوریم. آدمیزاد خره دیگه باید هر از گاهی دلش تنگ بشه. باید تالاپ تالاپ قلبشو وقتی منتظره تموم شدن نیم ساعت است بشنوه تا مطمئن شه که چقدر دوست دارد همه این تغییرات نامنظم رو. چه همه تغییرات زیبای دیگه وارد زندگی اش شده که حاضر نیست با هبچ چبز دیگه ای تو دنیا عوضشون کند. اینجور وقتاست که باید یه نفس عمیق بکشی و زمان بدی برای جا افتادن و جا افتادن... باید لذت ببری از طعم پسته های خرد شده روی کشکول که زیر دندونت میاد.
*یه چیزی تو مایه های فرنی خودمون