دوبار شاد بشویم که نمیمیریم!
دو. آرتی یکبار نوشتهبود "وقتی یک مشکلی هربار تکرار میشود، باید بفهمی که مشکل از عضو ثابت ماجراست!" و من اعتراف میکنم که همیشه آدمهایم را اشتباهی انتخاب کردهام و حالا هم پررنگترین حسی که از بودن یک پارتنر برایم باقیماندهاست، در این جمله خلاصه میشود: "حضور ناگزیر چیزهایی که از آن متنفری"؛ جملهای که دو سر دارد: تحمل و مقابله، که هردوتایش بالاخره به سرریز شدن ظرفی می انجامد که چندان حجمی هم ندارد.
با این اوصاف، آدم خیلی باید حالش بد باشد، که این حس برایش نوستالوژیک هم بشود و دلتنگش کند، که وقتی دوستش زنگ میزند تا بگوید که چون ولنتاین است و تنهاست، افسرده شده، جدی بگیرد و سربهسرش نگذارد. (جدی هم اگر من برایت کادو بفرستم حله؟ یعنی مشکلت فقط کادو است؟ اون که با من!!!) (+)
+
من که از ولنتاین و هر جشن تازهای که وارد فرهنگمان شده یا بعداً میشود، استقبال میکنم و هیچ موافق این نیستم که تا یک چیزی از "خارج" وارد میشود، خودمان را به در و دیوار میزنیم تا یک مشابه ایرانیش را پیدا کنیم و بگوییم خودمان بهترش را داشتیم و این را حذف کنیم و آن یکی را بگیریم! اگر داریم، آن هم جای خود، دوبار شاد بشویم که نمیمیریم! شادی و مهر هم بینالمللیاند. فرقی نمیکند با چه زبانی بخندی، یا بگویی دوستت دارم. این است که اصلاً ولنتاین را بهخاطر این دوست دارم که میدانی در این روز مشخص، مردم زیادی از کشورهای مختلف دارند دربارهی عشق حرف میزنند. حالا هر حرفی که باشد. (+)
[Monday, February 16, 2009]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot