# معاشرت با ناجورها، بيمار و عصبانی و بی‌گذشتم می‌كند؛ عين يك مجسمه‌ی سوگوار می‌‌شوم. ‌به‌اندازه كافی ساكت و بدعنق و لجوج، كه برای دفع و دوركردن ناخودآگاه ناجورها كافی باشد.

#آدم‌هایی را كه چشم‌های خندان "بی‌‌غرض و مرض" دارند، و مرزهای انسانی را می‌شناسند، دوست دارم. آدم‌هایی كه شاديشان مال خودشان است ، كه ربطی به رقابت با ديگران ندارد. وقتی‌می‌خندند هم نيش‌های دراكولاييشان برق نمی‌زند و خنده‌شان فقط معنی خنديدن می‌دهد. معنای شادی و حس زنده‌بودن.
آدم‌هایی كه موقع شادی، شبيه بچه‌ها و دلقك‌ها و مست‌های شاد و شنگول می‌شوند، نه شبيه كاراكترهای سريال‌های مبتذل تلويزيونی و نوچه‌های بدمست لوطی‌های‌ توی فيلم‌ها.
آن‌هایی كه بیخودی و بی‌حساب به‌كسی محبت نمی‌كنند، اما بيخودی و بی‌دليل هم كسی را نمی‌رنجانند.
آن‌هایی كه نگاهشان تيغ‌تيغی نيست و به‌جای اينكه تصوير زهرآلودی از راز بقا باشد، خيلی راحت و بی‌دغدغه برق می‌زند. كه راز خوشبختی و لذتشان، داشتن آن‌چه كه حتماً ديگری از آن بی‌نصيب مانده‌باشد نيست؛ قاپيدن آن‌چه كه ديگری دارد، يا می‌خواهد داشته‌باشد؛ بی‌اثبات دليلی جهانشمول و همگانی، بسيار شخصی و آرام و بی‌‌گره، خوشبختند.(+)

[Saturday, October 25, 2008]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]