Friends
دوستی با آدمای مختلف با ملیت های مختلف همیشه برام جالب و جذاب بوده. وقتی تو گروپ میتینگ آدما دور یه میز می شینن و با لهجه های مختلف گزارش تحقیقاتشون رو می دن و با هم دیگه بحث می کنن یه جور حس خوبی بهم دست می ده. خوشحالم از اینکه محیط علمی و آکادمیک تا حدودی تونسته جدا از سیاست دولت ها، مرزها و محدودیت ها آدمای مختلف و علاقه مند رو دور هم جمع کنه. روز شنبه چند تا از دوستامو دعوت کرده بودم. همیشه وقتی مهمونی می گیرم سعی ام بر این است که آدمای پرت رو دور هم جمع نکنم. با وجود این که این پارامتر رو در نظر گرفته بودم بازم از اونجایی که خیلی ها همدیگه رو نمی شناختن یه ذره دلم شور می زد که از اون مهمونی های یخ بشه که ملت گوله گوله می شن و من وسطشون گیر کنم. مهمونام هر کدوم مال یه جای دنیا بودن. ایران، فرانسه، برزیل، ترکیه، لبنان، پرو، هند و پاکستان. بیشترین چگالی مربوط به دوستان فرانسوی و هم رشته ای های خودم بود. فقط یه دونه آمریکایی رو دعوت کرده بودم که اونم روز شنبه خارج از شهر بود و نمی تونست بیاد. در کل بد نبود و به خودم که خیلی خوش گذشت. البته پانچ و مارگاریتای مخصوص بارتندرمون بی تاثیر نبود. (;
+
امروز
memorial day (آخرین دوشنبه ماه می) است و جزو تعطیلاتشون به حساب میاد. می دونستم امروز تعطیله و اسم تعطیلیشون هم اینه ولی نمی دونستم جریانش چیه. امروز صبح که ساعت 11:30 از خواب پاشدم اولین کاری که کردم این بود که تو ویکی ببینم این چه روزی است که به خاطرش لذت سر ظهر از خواب پاشدن نصیبم شده. هووم...منم از صبح چسبیدم به تختمو رو به روی تلویزیون جدیدم که هم خونیم اجازه داده تا ماه سپتامبر تو اتاقم بذارم و ازش استفاده کنم دراز کشیدم. تلویزیون واسه خودش ور ور می کنه. لپ تاپ رو شیکممه و دارم وبلاگ می نویسم. وبلاگ ملت رو می خونم و با موسیقی این
وبلاگ خوشگل حال می کنم. با کمال شرمندگی از خودم، امروزهیچ برنامه خاصی ندارم. مثل هر شب یه ساعتی تو محوطه آپارتمانم به نیت باشگاه انقلاب پیاده روی می کنم و بعدش هم می رم استخر. از فردا قراره به آفیس جدیدم اسباب کشی کنم و به طور رسمی تحقیقم رو شروع می کنم. آفیس جدیدم یه پنجره کوچولو داره. نمی دونم حکمت آفیس هایی که اینا به grad student ها و postdoc ها می دن چیه که پنجره نداره! الان یه جورایی از اینکه آفیس ام یه پنجره کوچولو داره ذوق مرگم. من و اسلام الدین که پاکستانی است و عین من ترم بهار اومده قراره تو یه آفیس باشیم. آدم کم حرف و محترمیه و فکر کنم که بتونیم با هم دیگه کنار بیایم.
+
در حال حاضر یه ظرف گنده پاستا و سالاد الویه باقی مانده از مهمونی تو یخچال جا خوش کرده. منم که تریپ غذای سالم و پیاده روی و ورزش و پیش به سوی بازگشت به وزن مطلوب گذشته برداشتم. می شه گفت یه جورایی رو دستم باد کرده و نمی دونم چیکارشون کنم. هه هه ...نمی دونم چند کیلو یا به قول اینا چند پوند شدم. فقط می دونم که زیپ شلوار جینام بالا نمیان! فعلا انگیزه ای برای لاغر شدن ندارم جز اینکه شلوار جین های سابقم پام برن. همه می گن اولش که همه میان چاق می شن و خیلی طبیعیه. الان که استرس امتحان ندارم فکر کنم بهترین وقت برای بازگشت به وزن سابق است. هوووم... همینا فعلا.