لز گفتگو با محمود دولت آبادی؛ از ادبیات دل نمی کنم

شاید این نگاه، نگاهی ایده آلیستی به نظر رسد ولی به گمان من آدم ها با کشتن یکدیگر خودشان را می کشند و من با همین دید به زندگی و ادبیات نگاه می کنم. چون در چنین شرایط خشونت باری گاهی انسان ناچار می شود به ایده آلیزم پناه ببرد و شاید بشود گفت از ناگزیری! من دیگر نمی توانم بپذیرم کدام طرف از آن یکی طرف چند نفر را کشته است پس برنده فلان طرف است. نه؛ من معتقدم در خشونت، هیچ برنده ای وجود ندارد. در نتیجه آنچه در این داستان برایم اهمیت داشته همین است.

+

در آن زمان بهرام صادقی به عنوان یک نویسنده نیهیلیست وضعش مشخص بود. گلشیری به عنوان نویسنده ای که می خواست بر نیهیلیسم خودش پیروز شود وضعش روشن بود. احمد محمود به عنوان کسی که نگاهی به گذشته نزدیک داشت وضعش روشن بود.من به عنوان نویسنده ای که معتقد بودم در جامعه عقب افتاده ی ما که مایل به حرکت به سمت جلو است ادبیات باید افراد را به شناخت از خود و جامعه نزدیک کند وضعم روشن بود. و غلامحسین ساعدی هم به عنوان کسی که پشتوانه انقلاب مشروطیت در تبریز را داشت و دنبال دگرگونی بود وضعش روشن بود. در واقع برای یک به یک اینها و کارشان می توانستیم شناسنامه تعریف کنیم .دولت هم می دانست که کی چیکاره است و کی چیکاره نیست. ولی الان ما در وضعیت مجهولی هستیم. هیچ کس نمی داند که دیگری چیکاره است. نه نیهلیست داریم ،نه لیبرال ،نه اجتماعی گرا داریم و نه انتزاعی گرا و همه چیز هم داریم (!) اما عملا جامعه ادبی ما دچار سرگیجه و دوران است. پس قضاوتی هم روی آن نمی توانم داشته باشم.

[Thursday, May 22, 2008]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]