ولم کن
می دونی منظورم چیه؟ اون احساس پوچی بعدش که به خودت و زمین و زمون لعنت می فرستی که چرا اصلا شروع کردی که این حسه دوباره بیاد سراغت و بازم تجربه اش کنی. احساس پوچی که نمی دونی کجای کار می لنگه. طعم و بوی نا آشنایی که می دونی تا یه ساعت دیگه فراموشت می شه و تا سه روز دیگه حتی بهش فکر هم نمی کنی. آبت کمه یا نونت؟ هم آبم کمه و هم نونم. می فهمی چی می گم؟ می دونم نه... ولی خب این رسمش نیست روزگار. یه ذره ام تو به ساز من برقص. حالا اگه نمی رقصی، یه ذره مدل سازتو عوض کن لااقل. راستشو بگو خودت خسته نشدی انقدر یه سناریو رو تکرار کردی؟ اسمشو می ذاری کارما؟ این کارمای لعنتی ات تموم نشد؟ راستی این پروانه های من کجا رفتن این روزا؟ خسته ام؟ کم خوابم؟مستم؟ شراب که مست نمی کنه؟ می کنه؟ نمی دونم...راستش تو خودت بهتر می دونی چمه. بگذریم... اما این رسمش نیست روزگار...ولم کن...می فهمی چی میگم؟ فقط ولم کن...

[Tuesday, May 20, 2008]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]