Spring break
دیروز وقتی با یه ساک پر از خرید خونه و یه عالمه خرت و پرت تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم و منتظر اتوبوس بودم به روزی که این ساک چرخدار دلسی ام رو از منوچهری می خریدم فکر می کردم. مطمئنا اون لحظه ای که انتخابش می کردم به هیچ وجه به ذهنم خطور نمی کرد که ازش چه استفاده ای خواهم کرد. یادمه با ذوق و شوق تو خونه به برادرم نشونش دادم و گفتم که کوله هم می شه و اونم گفت اگه توشو پر کنی و سنگشن شه تو که جون نداری اینو رو کولت بندازی. بنابراین کوله شدنش هیچ کاربردی نداره. یادم باشه بهش بگم اتفاقا خیلی هم کاربرد داره چون وقتی که می رم خرید خالی است و می اندازم رو کولم و وقتی که بر می گردم و سنگین میشه از چرخاش استفاده می کنم.

وقتی سوار اتوبوس شدم یه آقاهه ازم پرسید که ساکمو از کجا خریدم؟ منم گفتم وقتی میومدم اینجا از مملکت خودم خریدم. دیگه نگفتم مملکتم کجاست. کی حوصله داره. بعد یه ذره که گذشت مردی که بغل دستم نشسته بود زد رو شونه ام و پرسید اهل کجایی؟ وقتی حرف زد بوی الکل پیچید و تازه فهمیدم که تو دستش یه بطری آبجو است که تو پاکت کاغذی پیچیده. گفتم ایران و نفهمید. مدل خودشون که تلفظ می کنن گفتم و سرشو تکون داد. بعد گفت: اگه نمی گفتی اصلا نمی فهمیدم که ایرانی هستی. بهت نمیاد. می خوستم ازش بپرسم تو عمرت مگه چند تا ایرانی دیدی که بی خیال شدم و فقط یه لبخند زدم. از اون لبخند هایی که خودشون وقتی چشمشون تو چشم آدم می افته اتوماتیک وار می زنن. بعد دوباره وقتی پیاده می شد زد رو شونه ام و گفت روز خوبی داشته باشی. پیرزنی که جلوم نشته بودسرشو تکون داد. انگار فهمیده بود یارو مسته. یه چیزی گفت که نفهمیدم. بعد با تعجب پرسید اسپنیش حرف نمی زنم؟ گفتم نه. دوباره یه چیزی گفت که باز نفهمیدم و لبخند زدم. اونم لبخند زد و زینگول اتوبوس رو زد تا ایستگاه بعدی پیاده شه.

وقتی می خواستم پیاده شم راننده برای اینکه ساک سنگینمو از پله ها پایین نبرم از سطح صافی که مثله آسانسوره و برای معلول هاشون تو اتوبوسا دارن استفاده کرد. دستش درد نکنه... به قول زنیت آدم اگه معلولم می شه تو این مملکت باشه!

پروسه خرید و حمالی به یه ور و وقتی خسته می رسی خونه پروسه جابه جایی و جا دادن تموم خرت و پرتا تو یخچال به یه ور. بخصوص اگه مثل من وسواس داشته باشین و باید حتما قبلش یخچال رو تمیز کنین و بعد از اون خونه رو جارو و گردگیری کنین، حموم و دستشویی رو بشورین و وسطش هر یه ساعت یه بار برین طبقه پایین و لباس ها رو از ماشین رختشویی به خشک کن بریزین و هر دفعه هم یادتون بره که چهار تا سکه با خودتون ببرین تا ماشین کار کنه! اینجوری می شه که یهو می بینین که روزتون تموم شده و فردا باید برین سر درس و مشقتون.

این هفته تمام اینا یه فرقی داشت که من الان نشستم اینجا و دارم وراجی می کنم. الان به قول خودشون Spring break است و به قول خودمون فیتیله یه هفته تعطیله. بنابراین لازم نبود که برم دانشگاه. بعد امتحانا و هر روز تا شب بیرون از خونه بودن خیلی می چسبه رو کاناپه دراز بکشی و پاهاتو بذاری رو دسته کاناپه و لب تاپت رو رو شیکمت بذاری و مثل خوره بیفتی به جون سریال هایی که این مدت ندیدی. سریال هامم نمی گم چین چون شماها نمی دونین که چقدر قشنگن و می شینین مسخره ام می کنین. ;)

+

از وقتی که اومدم این اولین باری است که خونه تنهای تنهام. زنیت برای دو تا talk رفته یه شهر دیگه که با کمال شرمندگی اسم شهره یادم رفته. حالا یه چیزی می گم ضایع می شه. آخه شماهام از آدمی که هنوز شماره تلفن خونشو حفظ نشده چه انتظارا دارین. همین که یه مدتیه وقتی از دانشگاه پیاده میام خونه و راهمو گم نمی کنم و ده دور دوره خودم نمی چرخم خودش پیشرفت بزرگی است. حالا نمی دونم کدوم شهر رفته ولی می دونم که خیلی مهمه و کلی کله گنده های این فیلد همه جمع شدن. خلاصه یه هفته تمام تو آفیسش شبانه روز کمپ زده بود و نمی خوابید. منم انگار آیین عبرت جلوم باشه تنم می لرزید و به خودم می گفتم این راهی است که انتخاب کردی. صبح تا شب تو آفیس اونقد می مونی تا جونت در آد. ولی وقتی چند روز پیش اومد خونه و چشای خستش برق می زد و با هیجان نتیجه کارش رو برام تعریف می کرد، اینکه چجوری تونسته data هاش رو به زیبایی توجیه کنه و رییس بزرگ (استاد راهنمای محترمه) چندین و چند بار گفته very beautiful و یه مقاله جدید متولد شده یادم افتاد که آره بابا این مسیری که انتخاب کردم. لامصب یه جاهایی چنان به آدم حال می ده و از درون شاد می کنه که می چربه به تموم بدبختی هاش و عین افیون نمی شه گذاشتش کنار. توی کارای علمی اگه شادی های اینجوری نباشه که آدم تاب نمیاره. بخصوص وقتی که نه فقط تو انشاء بلکه در عمل و واقعیت علم رو به ثروت با تمام وجودتون ترجیح داده باشین. خلاصه زنیت جونم برو دارمت. امیدوارم فردا همه چیز خوب پیش بره :*

[Tuesday, March 11, 2008]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]