هی سیزعلیف اگه فکر کردی که تو این وبلاگ مطلبی در مورد غم غربت و دلتنگی برای موش های چاق و چله میدون انقلاب می نویسم کور خوندی! راستش روزا خیلی خیلی تند می گذرند و یهو از حالت لنگ در هوایی و صبحونه سیگار و چایی پرت شدم وسط یه عالمه مسوولیت و تصمیم و کار. نمی دونم شاید اصلا وقت نمی کنم که دلم تنگ شه.نه که اصلا اصلا دلم تنگ نمی شه...ولی بگذریم قابل اغماض است. در هیچ دوره ای از زندگی ام انقدر حرص برای درس و تحقیق و یادگرفتن و اولین بودن نداشتم. نه که نداشتما، داشتم ولی انقدر تحویلم نمی گرفتن و بهم میدون نمی دادن. مساله این است که ما اونقدر بدبختیم که هر جا ابتدایی ترین خواسته ها و حقوق مون برآورده بشه و به قول اون نوشته هه در مورد وطن انگشت بهمون نکنن خوشبختیم. دیگه چی بگم. هوووم...اینروزا دنبال یه خونه جدیدم چون باید اینجا رو تا یه ماه دیگه تحویل بدیم. دنبال خونه و همخونه ای بودن دنگ و فنگ و حساب کتاب و نگرانی های خودشو داره. تصمیم گیری برام سخته ولی خب باید تصمیم بگیرم و یاد بگیرم که چجوری روی پاهاب خودم وایسم. دیگه چی بگم؟
راستش آدم وقتی یه مدت طولانی نمی نویسه بعدش یه جورایی دوباره نوشتن سخت می شه. انگار به یه آدم کم رو تو عروسی بگن پاشو رقص چاقو کن. حالا این مثال رو از کجام در آوردم خودمم نمی دونم! فقط دلم می خواست امشب یه چیزی بنویسم که بهونه اش رو هم سیزعلیف داد دستم. نمی دونم شاید از این به بعد مرتب تر بنویسم. فعلا هیچی نمی دونم....

[Sunday, March 02, 2008]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]