دو روز در هفته صبح ها ساعت 9 با یه خانوم پرفسور خوش تیپ با لهجه اسپنیش و یه عده هم کلاسی هندی و پاکستانی کلاس دارم. حضور در این کلاس خود شکنجه است. بطوری که یه ساعت و یه ربع به اندازه یه سال طول می کشد. لهجه اسپنیش استاد عزیز که پر از "س" است عین سوزن می ره تو پوست تنم و لهجه هندی هم شاگردی های عزیز عین پتک می خوره تو سرم. استاده که درس می ده مغزم دائم در حال پراسس است و سعی می کنم تشخیص بدم که این "س" ای که می گه ت است یا ز یا تی اچ یا یا د یا س.* بقیه هم که خودشون سوال می کنند و خودشون تو خودشون بحث می کنند و نتیجه می گیرند و منم عین بزغاله گوش می کنم و هیچ چی از لهجه هندی شون نمی فهمم. مدل حرف زدنشون و لهجه شون متخاصمانه است . یه جورایی سوال می کنند و تند و تند حرف می زنند که آدم وقتی نمی فهمه چی می گن تو دلش فکر می کند که حالا دارن به چه نکته باریک تر از مویی اشاره می کنند. بعد که می فهمی بحث خیلی تخماتیک تر از چیزی است که بنظر میاد و یارو لنگ یه مفهوم بنیادی است بیشتر حرص می خوری. ترکیب لهجه هندی و اسپنیش و بی خوابی شب قبل باعث می شه که هر دفعه به خودم لعنت بفرستم که چه غلطی کردم این درس رو برداشتم.
*This is = cic ic
[Wednesday, March 05, 2008]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot