دلم از این می سوزه که عادت ندارم عین بچگی هام بغلش کنم و یه دل سیر تو بغلش بشینم. دلم از این می سوزه که نمی دونه بت زندگی ام است و بی نهایت دوستش دارم. آره شاید به قول خودش دختر اگرسیو و عاصی ای بودم و تا حالا اونجوری که باید از وجودش استفاده نکردم ولی نمی دونه که چقدر تمام افکار و عقایدش تا مغز استخونم رسوب کرده و تمام وجودم رو پر کرده و همیشه به وجودش افتخار می کنم.
خدای پدر من، وجدان و انسانیت اش است.
پدر من شریف ترین و نازنین ترین مرد روی زمین است.

[Sunday, December 16, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]