عرض شود خدمتتون که الان ساعت 3:38 بعد از ظهر است و من قراره امشب برم. انگار هنوز حالیم نیست که واقعنی دارم میرم و عین خمینی اگه ازم بپرسین چه احساسی دارم؟ بهتون می گم: هیچی!!! حالا از شوخی گذشته هیچی هیچی هم که نه. از ترس اینکه گریه ام نگیره جرات ندارم که به چشمای مامان و بابام نگاه کنم. هنوز چمدونامو درست و حسابی نبسته ام و وزن نکرده ام. وقتی رسیدم با اجازه نوترینو اون پستش رو پابلیش می کنم تا موقعی که حالم جا بیاد و بتونم بنویسم. زنیت جان خونه رو آب و جارو کن که دارم میام.
قربان همگی
خداحافظ
[Wednesday, December 26, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot