لی لی
یک خل خلی با زحمت زیاد موفق به ساختن یک زندگی سنج شد. چیزی بین دماسنج و دستگاه نقشه برداری، بین کارت شناسایی و رزومه.
یک روز، خل خلی یک بچه مثبت، یک دوست جون و یک استاد زبان را به خانه اش دعوت کرد. با استفاده از اختراعش، فهمید که بچه مثبت "مادون زندگی" ست، دوست جون "نیمچه زندگی" و استاد زبان "درون زندگی". در حالی که خود خل خلی در یک کلام "ماورای زندگی" از کار در آمد که البته همه اینها بیشتر شعر بود تا واقعیت.
موقع ناهار، خل خلی حسابی از مصاحبت رفقایش لذت می برد. همه فکر می کدند دارند درباره موضوع واحدی حرف می زنند. اما اینطور نبود. همان طور که "درون زندگی" مباحث انتزاعی مثل روح و وجدان را مطرح می کرد، "نیمچه زندگی" کلمات او را با صدای باران می شنید. در عوض، "مادون زندگی" هر لحظه پنیر رنده شده می خواست و "ماورای زندگی" مرغ را به روش انگلیسی با چهل و دو حرکت تکه تکه می کرد. بعد از ناهار، این رفقا به هم سلام کردند و هر کدام سراغ کار خودشان رفتند. روی میز، فقط تکه هایی از هم گسیخته از مرگ باقی مانده بود.

از کتاب قصه های قرو قاطی
نوشته : خولیو کورتاسار
ترجمه: جیران مقدم"

+

کتاب "لی لی" جناب کورتاسار رو اونروز آقاهه تو کتاب فروشی پیشنهاد کرد. توی قفسه کتاب وقتی دیدم کنار "سفر به انتهای شب" حضرت سلین و "مرشد و مارگاریتا"ی جناب بولگاکف جا خوش کرده مهرش به دلم نشست و امروز وقتی اولین صفحه اش رو می خوندم به این نتیجه رسیدم که خیلی خیلی از آشنایی با جناب کورتاسار خوشوقتم و از اینکه شانسکی کتابه خوشمزه از آب در اومده خوشحالم. به صفحه 12 کتاب رسیده بودم که در جا به چند تا از برو بچز اس ام اس زدم که بشتابید که یه کتاب چسبنده گیر آوردم. جلد کتاب یه جورایی خزه! گول جلدشو نخورین.

[Tuesday, October 30, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]