نخستین عشق
مرد امروزي، در بيست و پنج سالگي هم گه گاه برانگيخته مي‌شود، حتي از لحاظ جسمي، سرنوشت همه همين است، من هم مستثني نيستم، البته اگر بتوان آن را برانگيختگي خواند. طبيعتاً او هم ملتفت شد، زن‌ها بوي مردي را از ده کيلومتر آن طرف‌تر مي‌شنوند و از خود مي‌پرسند چطور توانسته است من را ببيند؟ در اين حالت‌ها آدم ديگر خودش نيست و اين که آدم خودش نباشد دردناک است و از آن دردناک‌تر اين است که آدم خودش باشد، حالا هر اسمي مي‌خواهند رويش بگذارند. چون وقتي که آدم خودش باشد مي‌داند که چه بايد بکند تا کم‌تر خودش باشد، در صورتي که وقتي آدم خودش نباشد، مي‌شود هرکس و ناکسي باشد، احتمال محو شدنش بيش‌تر مي‌رود. آن چه عشق مي‌خوانند نوعي تبعيد است که در آن گه‌گاه کارت پستالي هم از وطن مي‌رسد، اين را من آن روز غروب احساس کردم. وقتي کار را تمام کرد و نفس من، مطيع و سربه راه، به ياري مختصري ناهشياري سرجاي خود برگشت، ديدم که تنها شده‌ام. از خود مي‌پرسم که آيا همة اين چيزها من درآوردي نبود، آيا در عالم واقع همه چيز به صورت ديگري روي نداده است، به صورتي که مي‌بايست فراموش‌شان کنم.

"نخستین عشق"
ساموئل بکت
برگردان: منوچهر بدیعی

+

چند روزی بود همش هوس تاتر در انتظار گودوی جناب بکت رو کرده بودیم و هی خلقمون تنگ می شد که چرا یه تاتر خوب روی صحنه نیست یا اگرم هست چرا ما خبر نداریم و کسی ما رو دعوت نمی کنه. بعد یادم افتاد که پرینت یکی از داستان های بکت رو دارم که تو نوبته و بخاطر دلایل روانی شخصی چون تعداد صفحاتش کمه سراغش نرفته ام! امروز صبح یه نفس این داستان بکت رو خوندم. بسی چسبید.

+

حالا که صحبت از ویارهای ادبی و هنری ام شده باید بگم بدجوری کلافه ام و فکر می کنم یه کتاب سلینی خیلی می تونه فاز بده. کسی خبر داره بغیر از دوکتاب "سفر به انتهای شب" و "مرگ قسطی" کتاب دیگه ای از جناب سلین ترجمه نشده؟

[Tuesday, September 04, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]