دیشب تو آژانس وقتی از بدرقه یکی از دوستان بر می گشتم باز دچار همون دلتنگی عجیب و غریب شده بودم که خود آدم نمی دونه دلش برای چی تنگ شده. مطمئنا برای شخص خاصی نبود. نمی دونم، شاید برای گذشته و تمام خاطرات اون دوره که با اینکه سال ها از روشون گذشته بازم اونقدر رنگ و بو دارند که باعث می شن یه دونه قورباغه تو دلت بالا و پایین بپره. نتونی روی مبل بند شی و مجبور باشی با کنترل خیلی از حس هایی که میان و می رن و متناوبا پررنگ و کم رنگ می شن با بقیه معاشرت کنی. سعی کنی خودتو به رژیم غذایی فلان خانوم و ورزش روزانه فلان آقا علاقمند نشون بدی تا هر چه زودتر زمان بگذره و برگردی خونه و روی تختت دراز بکشی. سعی کنی شمرده نفس بکشی تا اون قورباغه هه تو دلت آروم بگیره و به خواب بره.

[Tuesday, September 04, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]