Back soon
از اونجایی که ایندفعه تنهایی می رم همچین بگی نگی هیجان دارم. اونقدر همه چیز تند و سریع اتفاق می افتد که زیاد فرصت پیدا نمی کنم تا استرسو شم. فقط موقعی که مامانم با نگرانی پول ها و پاسپورتم رو بهم میداد تا تو اون کیفی که از گردنم آویزون می کنم بذارم تازه انگار یادم افتاد که مسوولیت همه چیز به عهده خودمه و ایندفعه نمی تونم بی خیال باشم و دستامو تکون بدم و راه برم. تازه یه ساعته که چمدونمو بستم. فقط باید یه حمومی برم و بعد از چزتکی برم فرودگاه.
تو یه مرحله ای از زندگی ام هستم که برخلاف مخالفت ها و موانع زیاد کاملا خودم مسیر زندگی ام رو انتخاب کرده ام. بخاطر همین تمام مسوولیت اش به عهده خودمه که خیلی لذت بخشه. تا یه جایی از زندگی، آدما تقریبا پا تو راهی می گذارند که بقیه انتظار دارند و پیش پاشونه. خیلی ها این مسیر رو ادامه می دن و زیاد به خودشون زحمت نمی دن تا از خط راستشون بیان بیرون ولی بعضیا هم ریسک می کنند و از اون زندگی امن و استانداردی که خیلی راحت با ساپورت دیگران می تونن بهش برسن می گذرند به امید آرزو ها و هدف هایی که تو ذهنشونه و اونقدر براشون مهمه که حاضرند خوشونو به آب و آتیش بزنند تا هر جوری شده بهشون برسن.
راستش نمی ترسم. این راهی است که خودم خواستم. حالا چه به موفقیت ختم شه و چه نشه.
چند روزی نیستم. فعلا :)
[Sunday, September 09, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot