یه تکه نبات انداختم تو لیوان چایی نعناع و نشسته ام کف اتاق و به تابلوی ژاکلین نگاه می کنم. لیوان چایی رو نزدیک بینی ام میارم تا بوی نعناع رو حس کنم. کف اتاق بهم آرامش می ده و یواش یواش مسکنی که خورده ام اثر می کنه و سردرد ام کم می شه. تو آینه روبرو نگاه می کنم. رنگم عین گچ شده و زیر چشمام گود افتاده. نزدیکای ظهر وقتی تلفن رو قطع کردم انگار پتک تو سرم کوبیدن. هنوز منگم. بخاطر دهن لقی یه نفر دیگه تو موقعیت بدی قرار پیدا کرده ام و دو تا از نزدیکترین دوستانمو از دست دادم. نمی دونم چرا انقدر دنیای بعضی ها کوچیکه.
[Sunday, June 10, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot