وقتی از عشق حرف میزنیم، غلط میکنیم حرف میزنیم!
"گفته شد دوستت دارم، وای چقدر دوستت دارم. آیا تو هم خودت را دوست داری؟ دوستم داری؟ بگو حقیقتا دوستم داری؟ من هم خودم را دوست دارم. و بهقدری یکدیگر را دوست داشتند که یکدیگر را تربچه نقلی مینامیدند و تربچه نقلی را دوست داشتند و یکدیگر را گاز میزدند، فقط از فرط عشق و مثالهایی از عشق مستکنندهی آسمانی و نیز عشق خاکی میان تربچهها برای هم نقل میکردند و پیش از آن که یکدیگر را گاز بزنند با صفا و صداقت تیز گرسنگی در گوش هم میگفتند: تربچه جان، مرا دوست داری؟ احساست را خوب میفهمم، من هم خودم را دوست دارم..."
"طبل حلبی، گونتر گراس"(
+)
+
از ساعت سه شب (صبح؟) بیدارم و خواب باهام قهر کرده. یه کم تو تختم فکر کردم و پامو تکون دادم.یه کم هندونه خوردم و دم پنجره به صدای جیرجیرکها گوش دادم. یه کم کانال های ماهواره رو بالا پایین کردمو و چرت و پرت دیدم. یه کم ولگردی کردمو و وبلاگ خوندم.
تا همین حالا که داشتم به تایتلی که
Snapshot برای نوشته بالا انتخاب کرده می خندیدم.