مرد داستان فروش
سالها پیش بعد از خوندن کتاب دنیای سوفی ارادت خاصی نسبت به جناب یوستین گاردر پیدا کردم و به تدریج اکثر کتاب هاشو خوندم. چند وقت پیش تو شهر کتاب چشمم به دو تا کتاب جدیدش که تا حالا ندیده بودم افتاد. یکیش "دختر پرتقالی" بود و اون یکی "مرد داستان فروش". در اون لحظه با اسم دومیه بیشتر حال کردم و اونو گرفتم. "مرد داستان فروش" داستان مردی را نقل می‌کند که از کودكی نبوغ خاصی در نوشتن داشته ولی هرگز خودش اثری خلق نمی‌کند و همواره سوژه‌های بدیع و خارق‌العاده‌ای می‌یابد و آن‌ها را در مقابل مبلغی پول در اختیار نویسنده‌گان صاحب نام قرار می‌دهد و اکثر کتاب هایی که از روی ایده های او نوشته می شه جزو بهترین و پرفروشترین رمان های سال می شن! خودش هرگز سعی نکرده که حتی یکی از ایده های خودش رو به پایان برسوند.

حالا دلیلش رو از زبون خودش بخونین:

"هرگز موفق نخواهم شد یک رمان بنویسم زیرا برای این کار فکر های بسیار زیادی به سرم هجوم می آورد. حتی زمانی هم که می خواستم یادداشتی بنویسم رشته افکارم دم به دم پاره می شد چون فکر های جدید و اغلب خیلی بهتر از چیزی که در حال نوشتن اش بودم به ذهنم می رسید. نویسنده های رمان اغلب این توانایی را دارند که مدت زیادی و در بیشتر موارد، سالها روی یک موضوع و همان یک موضوع مشخص تمرکز کنند. اما این کار برای من بسیار یک بعدی و نامتوازن بود و اغلب از مسیر منحرف می شد. همیشه این مساله برایم مطرح بوده که تا جای ممکن ایده هایم را- که بعدا آن را سوژه یا موضوع نامیدم- جمع کنم.

شاید من با آن شکارچی قابل مقایسه باشم که به نظر او شکار حیوانات کمیاب بسیار عالی است، اما نمی خواهد که خودش شاهد تکه تکه و پخته شدن و از ریخت افتادن شکارش باشد. یک چنین شکارچی یی حتی می تواند گیاهخوار هم باشد و البته که بین شکارچی ماهری بودن و گیاهخواری هیچ تناقضی وجود ندارد. البته این احتمال هم وجود دارد که او رژیم داشته باشد. صیادان زیادی هم هستند که به هیچ روی از ماهی خوششان نمی آید اما با این حال میتوانند قلاب در آب بیندازند و ساعتها منتظر بایستند و زمانی هم که ماهی بزرگی گرفتند فورا آن را به دوستانشان یا هرکسی هدیه کنند که درآن لحظه به طور اتفاقی از کنارشان می گذرد. ماهیگیر نخبه از این فراتر می رود و ماهی را پس از صید به درون آب می اندازد.
اگر فکر در ذهن جرقه زد ما نباید غمگین شویم چون این فکر مثل ماهی یی است که از قلاب پریده و دوباره به اعماق آب رفته تا روزی که حسابی چاق و چله شد دوباره ظاهر شود، اما اگر ما آن را از آب بیرون بکشیم و توی یک سطل پلاستیکی بیندازیم رشدش متوقف می شود و به پایان می رسد. همین اتفاق دقیقا در باره ی ایده ی یک رمان هم صادق است، در صورتی که با آن در فرم های کم و بیش موفق کار کنیم و بعد روی کاغذ آورده شود، گذشته از انتشار آن، شاید زندگی فرهنگی متاثر از فشار خیلی زیاد، و رهایی خیلی کم باشد."

کلا کتاب در مورد کودکی و شیوه زندگی و افکار و عقاید مرد داستان فروش، نحوه معامله اش با نویسنده ها و یه عالمه ایده و طرح اولیه رمان است که در جای جای کتاب تعریف میکند.

می گم اگه این آقای داستان فروش اهل وبلاگ بود احتمالا یکی از وبلاگی های توپ و خفن می شد!

[Saturday, June 02, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]