اين تلاطم را دوست دارم، اين عصيان را، اين سرگشتگی را. که امروزت ديروز را نقض کند و هر روز از نو، انگار نه انگار. ديروز واقعه را خرد کنی، زندگی را. امروز از لحظات بگويی، از آن لحظات که ارزش زنده ماندن دارند، ارزش تحمل تمام سبکسریهای زندگی. لحظاتی که کم نيستند، بوسهای، خندهای، اشکی، نامهای، رنگی، سلامی، بدرودی. که اين همه جشنی است بيکران...
بگذار از تناقضها بگوييم مرد، از اين چرخ گردون که ديروزش امروزش نيست و فردايش هم.(
+)
[Tuesday, May 08, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot