بی ربط
در جستجوی طعم دلچسب "خداحافظ گری کوپر" رفتیم سراغ کتاب های "زندگی در پیش رو" و "لیدی ال" جناب رومن گاری عزیز. اما زهی خیال باطل . البته مومو رو خیلی دوست داشتم و اگه گیرش بیارم یه ماچ گنده از لپاش می کنم ولی هیچ گونه ارتباطی با لیدی ال برقرار نکردم و بنظر من کتاب لیدی ال کاملا مزه پنبه می داد.

هی بچه ها! کجایین که ببینین فراست عزیز که صدر نشین خیابون سعد آباد بود و با صدای پای خانوم باغی و خانو حاجی زاده به لرزه در میومد حالا تبدیل به چه دبیرستان بی بو و خاصیتی شده. از کادر موجود در دفتر احدی رو نمی شناختم. فکر کنم تنها یادگاری اون دوره مانتوهای توسی و مقنعه های مشکی است که هنوز تن بچه ها است. امروز دیپلم ام که کم مونده به تاریخ بپیوندد رو گرفتم و ارتباطم برای همیشه با اونجا قطع شد. حس خاصی ندارم. به اندازه یه اپسیلون هم نوستول خونم بالا و پایین نشد! کلا امروز همه چیز مزه پنبه می ده!

امشب اومدیم بعد از مدت ها با آقای حافظ مکالمه ای داشته باشیم. ایشونم رحم نکردن و همچین زدن تو حالمون که کرک و پرمون کمپلتلی ریخت! صد رحمت به مزه پنبه، این یکی مزه زهر مار می داد!

باز تابستون شد و پشه ها افتادن به جون من! یاد اونموقع ها افتادم که وقتی شمال می رفتیم سر من دعوا بود. همه می خواستن من تو اتاقشون بخوابم چون همه پشه ها میومدن سراغ من و کوچکرین کاری با بقیه نداشتن!

فعلا غر دیگه ای ندارم.

[Sunday, May 27, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]