ديدی وقتی داری توی يه پيادهرو قدم ميزنی يهويی نگات گره ميخوره تو نگاه يه عابری كه حس میكنی سالهاست باهات آشناست؟! ديدی وقتی كنج خلوت يه كافیشاپ نشستی و داری طعم قهوهات رو مزمزه میكنی، يه نگاه سرگردون تو رو با خودش به كجاها كه نميبره؟! يه نگاهی كه حس میكنی خيلی وقته كه میشناسيش. يه نگاهی كه حس میكنی همونیه كه سالهاست قصهگوی شبهای بیستارهات بوده؟! يه نگاهی كه جنسش با بقيه نگاهها فرق داره. يه نگاهی كه ميتونی لمسش كنی، يه نگاهی كه ميتونی نوازشش كنی. يه نگاهی كه ميتونی باهاش حرف بزنی. يه نگاهی كه ميتونی بدون دقالباب، ساكن حريم امن و خلوتش بشی. يه نگاهی كه ميتونی بیاجازه، ورش داری و با خودت ببری اون دوردورا و باهاش يه دنيا خاطره بسازی. يه نگاهی كه سبكت ميكنه، يه نگاهی كه گيجت ميكنه، يه نگاهی كه منگت ميكنه. يه نگاهی كه ميتونه گمات بكنه. گــُم که نـه ... ميتونه دوباره پيدات بكنه.(
+)
[Saturday, April 14, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot