عیدی
عاشق پسره شش ساله سرایدار شدم که کت و شلوار و کراوات پوشیده بود و با مامانش اومده بود تو ویلا تا عیدی جمع کنه. هیچ وقت قیافه اش رو وقتی از در اومده بود بیرون فراموش نمی کنم. در حالی که چشماش برق می زدند با دستهای کوچولوش دوهزار تومنی هایی رو که گرفته بود روی هم می گذاشت.
نمی دونم چرا بی اختیار لحظه ای رو که پدر و مادرش پولارو بزور ازش می گیرن رو تصور می کنم و دلم یه جوری می شه...

[Monday, April 02, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]