عمه جون
بعضی وقتا آدم دلش می خواد که نقش یه بچه رو بازی کنه. یه بچه کوچولو و بی مسوولیت که اطرافیان بی هیچ انتظاری لوسش می کنند. هووم... من در این جور مواقع یه سری به عمه ام می زنم.
دکوراسیون خونه اش ساده است و آرام. بی خودی با اشیاء و وسایل اضافی شلوغش نکرده. روی میزی که جلوی کاناپه است ترمه انداخته و روی میز همیشه پر از تنقلات مختلفه. برنجک، شکلات های فندقی، کیک کشمشی، پولکی، توت خشک و نخدچی، آلبالوخشکه و یه عالمه چیزای خوشمزه دیگه. خونه اش تابستونا خنکه خنک است و زمستونا گرمه گرم. شربت سکنجبین و چایی هل اش محشره. تنها زندگی می کنه. کم حرف و آروم و توداره. اگه یه سال هم بهش سر نزنی هیچ وقت گلایه نمی کنه و بازم با روی باز از آدم استقبال می کنه. خودشم انگار می دونه که من چقدر عاشق خواب های بعد از ناهار تو خونه اشم چون بعد از ناهار یه ملافه روی کاناپه می اندازه و برام یه بالش میاره. وقتی از خواب بیدار می شم شیر کاکائو تو فنجون چینی اش برام می ریزه و یه تیکه کیک کشکشی برام میبره.
امروز اونجا بودم. یه حسه خوبی دارم. یه حس گارفیلدی شدید!
[Saturday, March 31, 2007]
[
Link] [
]
CopyRight © 2006 Takineh.blogspot