آقا این سرماخوردگی عینهو کنه چسبیده و ول نمی کنه. مدتها بود که به این سختی مریض نشده بودم. روز اول و دوم عید که احساس می کردم دچار مرضی شده ام که ریشه در مابعد الطبیعه داره! مثلا یکی تو معبد خورشید (تن تن در معبد خورشید) عروسکی رو که شبیه منه داره شکنجه می ده و وقتی آتشش می زنه من اینجا تب و لرز می کنم! تمام تنم درد می کرد، انگار وزنه به دست و پام آویزوون کرده بودند یا مقدار نیروی جاذبه تو ناحیه ای که من بودم فرق می کرد. خلاصه چیزی تو مایه های مریضی اون یارو تو the wall وقتی که بچه بود...
از موقعی که یه ذره بهتر شدم بلافاصله رفتم سراغ کادوهای هنوز نخونده یا ندیده ام. کتاب "تصاویر زیبا" ی سرکار خانوم دوبووآر که بسیار چسبید. دیدین بعضی کتابا اگه تو یه دوره خاص خونده شن برای آدم جاودانه می شن. مثلا بنظر من "چنین گفت زرتشت" اگه تو سن 18 سالگی خونده شه می تونه در حد یه انجیل تو ذهن نقش ببندد و اگر تو سن بالاتر خونده شه طعم و مزه اش فرق می کند. کتاب تصاویر زیبا از اون کتابایی بود که در زمان مناسبی خونده شد و بسیار با حال و روحیه الانم که دچار "سرد مزاجی عاطفی" شده ام، سازگار بود. این اصطلاح رو هم از این کتای یاد گرفتیم! :دی
فیلم “A woman is a woman” جناب گودار ،دروغ چرا، زیاد نچسبید. فقط از اینکه هنوز بطور کامل زبان فرانسه مون فراموش نشده ذوق زده شدیم و دوباره حسابی دلمون هوای قطب راوندی و خیابون ویلا رو کرد ...
کادوهای شقایق دیگه یواش یواش داره تموم می شه.