لباس خوابمو می پوشم، جوراب حوله ای هامو پام می کنم و سعی می کنم تو تاریکی بدون اینکه به اسباب و اساسی که به خاطر خونه تکونی وسط خونه ولو هستند برخورد کنم، یه راهی پیدا کنم و خودمو به آشپزخونه برسونم. بعد از اینکه چایی رو دم کردم،پاورچین می رم تو بالکن. به استخر خونه درویش اینا که اینروزا پر از برگه خیره می شم تا چایی دم بکشه. حسابی سردم شده، با یه لیوان چایی بر می گردم تو اتاقم. این صفحه را باز می کنم و می رم زیر پتو. کش سرمو آروم باز می کنم و پشت سرمو ماساژ می دم. سرمو فرو می کنم تو بالش و موهامو میارم تو صورتم تا بوی شامپو با بوی آب ملافه ها قاطی بشه و آرومم کنه. دیگه تو ذهنم با خودم حرف نمی زنم و درگیر نیستم. می خوام ساکت باشم و فقط گوش کنم.

بذار این آهنگه حرف بزنه که همه چیزارو داره می گه. بذار حرف بزنه که تا صبح می تونم به حرفاش گوش بدم...

[Wednesday, February 21, 2007]   [Link]   [ ]

CopyRight © 2006 Takineh.blogspot





[powered by blogger]