شب یلدا
این پست هیچ ربطی به نهضت شب یلدا که
جناب عاصی مارا هم دعوت کرده اند ندارد.
اولای مهمونی جو سنگین بود. عده کمی اومده بودند. سعی کردم تا قبل از اینکه مهمونی گرم بشه و چراغ ها کم نور، به دکوراسیون خونه نگاه کنم. تابلوهای فرش، نقره جات، عتیقه جات و ترمه های قاب شده داد می زد صاحبخونه اهل کجاست. با خودم فکر می کردم بهشون پیشنهاد بدم اگه رو دیوارشون جا کم آوردن می تونن از سقف خونه هم برای آویزون کردن تابلو های فرش استفاده کنن! یک عده آقای مسن آدم حسابی یک گوشه نشسته بودند و مشغول بحث در مورد فولاد و ذوب آهن بودند. حدس ام درست بود از فارغ التحصیل های قدیمی فنی بودند. یکیشون با ابوی جان آشنا از آب در اومدند و کلی یاد دوران دارالفنون کردند و در مورد دوستاشون صحبت کردند. دختره صابخونه معذرت خواهی کرد که هفته پیش مهمونی خونه ما نیومده. داشت از دهنم در میومد که اتفاقا کار خوبی کرده، چون منم خسته بودم حوصله شو نداشتم و با این کارش خیلی خوشحالم کرده. ولی خیلی سریع فیبی درونم را خفه کردم، اظهار تاسف کردم و گفتم جاش خالی بوده و یکی از اون خنده های مصنوعی ام را تحویلش دادم. بغل دستی ام داشت توضیح می داد که پول داده یه نفر دیگه پایان نامه اش را انجام داده و دوست داره که تو ایران زندگی کنه چون اینجا بهش خیلی بیشترخوش می گذره. با خودم فکر می کردم که اگه پول نداشتند احتمالا دیپلم هم نمی تونست بگیرد. بساط گیلاس ها که روبراه شد، یه کم از پشیمونی ام کم شد که چرا رفته ام و با بغل دستی ام صحبت مطلوبی را در مورد زیبایی خانومی که می گفتند کاندید ازدواج با شاه بوده کردیم. دوست پسر قدیمی یکی از دوستام که دست بر قضا آشنای ما در اومده هم با زن دومش اومده بود. پسره که منو می شناخت سرش را بالا نیاورد و خیلی سربسته بگم حتی سلام هم نکرد. عروس جدید زیبا بود و لباس پوشیده اش جلب نظر می کرد. انگار انگی که به عروس قبلی زده اند اینه که لباس لختی می پوشیده. عروس جدید هم احتمالا فکر کرده تنها عامل برتری اش همینه! یکی از سوال هایی که برای من پیش می اومد این بود که چرا آقا گارسونه گیلاس های نصفه را از روی میز جمع می کند و می بره آشپزخونه. که البته آخر شب با دیدن قیافه مستش جواب سوالم را گرفتم! تا می خواست حوصله ام سر بره یه بازی جدید اختراع می کردم. از بازی های قدیمی من تشخیص دماغ های عمل کرده و گونه های مصنوعیه. جدیدنا ورژن پیشرفت این بازی که شامل تشخیص صورت های لیفتیگ شده است سرگرم کننده تره. بخصوص که میانگین سنی در مهمونی بالا باشد! جاتون خالی این بازیه اونشب خیلی چسبید چون کلی سوژه یافت می شد. از تمام این خاله زنک بازیا و میز دسر هیجان انگیز اگه بگذریم آقا ارگیه خیلی با استعداد بود چون می تونست هم زمان بخونه و برقصد و ارگ بزنه.این چندمین آقا ارگی یی بود که من تو مهمونیا و عروسیا می بینم و اسمش امید است. آقا ارگی یه تا قبل از شام آهنگ های قری می زد و ملت همیشه در صحنه که شامل خودمم می شد می رقصیدند. خوب معلومه آهنگ های درخواستی من از شاهکار های جناب جلال همتی بود. بعد از شام یه آقایی که ویولون می زد گفت که فقط به افتخار صاحبخونه یه آهنگ می خونه. وقتی شروع کرد به خوندن با خودم گفتم کاش یه آرزوی دیگه می کردم.
وقتی ایدل به گیسوی پریشون می رسی خودتو نگه دار
وقتی ایدل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره
دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره
ای دیگه بال و پر نداری
داری پیر می شی و خبر نداری...
امسال فال هم نگرفتم.
"ساعت 2 بامداد- شب یلدا سال 1385"
+
نمی دونم انگیزم از این پست بی سرو و ته چی بوده! اینو همون شب نوشتم و الان بدون اینکه عوضش کنم پستش کردم. بنابراین از این بهتر نمی شه. ;)